من حوا ماندم

ولی تو از آدم بودن گریختی..

بهانه ی شیرینی داشتی:

سیب.


***

صدبار گفتم برایم سیب بچین ،

و چیدی..

ولی باز فراموش کردی ؛ سیب گاز زده دوست ندارم!

تو آدم نمی شوی...


***

هوای تو دیگر حوا نمی خواهد؛

آدم ِ مدرن ِ قابیل زاده...


***

- حوا ...؟!

- تشنه ام، گرسنه ام، عشق می خواهم...

-دست من فقط به همین یک سیب می رسد...

- آدم...؟!

- میدانم ، سیب های این درخت را کِرم ها تصرف کرده اند..

- پس عشق؟

- به برگ درخت سیب بسنده کنیم؟

- بسنده کنیم.

Adam and Eve - Forbidden Fruit