همسایه ی سرزمین تشنگی,شهر تشنگان
دلت از کدامین ظلم تاریخ شکسته است
هوای تشنگیِ کدام سرزمین گلویت را خشکاندست
شهر گریان ,شهر اشک ریزان من
بغض کدامین فراق راه نفس را بر تو تنگ کرده است
کاش تو ,ای شهر من مسیر مسافر بودی
کاش مردمان تو نامه می نوشتند
ولی نه
از کجا معلوم!
نه نباید نفرین تاریخ تا ابد برای تو می ماند
تو مسیر نبودی هدف هم نبودی
تو باید میماندی و شاهد می بودی
پس تحمل کن شهر من
و بگذار نفرین زمان از برای بی وفایان باشد و اشک برای تو
اشک تو مقدس است
بگذار از چشمانت رودی سرازیر شود تا سرزمین تشنگی
مبادا بار دیگر کودکی, تشنه و پا برهنه از همسایگی ات گذر کند....
پناه می برم بر خدای عزوجل از ظلم.
شهر من این روزها مردمانت خود بسی تشنه اند , تشنه عدالت....
پ.ن: برای رسیدن به نجات، باید گروهی جانشان را از دست بدهند(فدا کنند).... ؟؟!! این موضوع در همه جا و همه ی زمان ها صدق می کنه؟ /آیا؟/
پ.ن2: این متن را سال گذشته در روزهایی مثل امروزها نوشتم.