گاهی فرود

زندگی همینست
گاهی فراز و گاهی فرود
زندگی بدون ِ روزهای اشک، بدون روزهای ترس، بدون روزهای درد، بدون روزهای فقدان
زندگی بدون روزهای نداشتن ها و نبودن ها، چیزی جز یک خط ممتدِ بی امیدو بی سرانجام نیست..

زمستان بی شک سرّ وجود و ظهور بهار است و از پس برف و باران و سرماست که جوانه ها سبز می شوند...

#الهام_محمودى
@elham_mahmoudy

عشق های بزرگ

کودکی که به دنیا می آید
در گوش راستش قصه ای از عشق
و در گوش چپش قصه هایی از فراق، خیانت و تنهایی بگویید

او باید بداند دنیا داستانِ عشق های بزرگی ست که در جای خوبی به پایان نمی رسند..

#الهام_محمودى
@elham_mahmoudy

همه شاعرها

زن ها همگی شاعرند، در فراق و دوری قصه می سازند از «اگر بیاید...» ها

در وصل و عشق بازی هم مثنوی دارند از «مبادا برود ...» ها

در آشپزخانه غزل بار می گذارند، دو بیتی دم میکنند... شعر را می شویند هر روز، تمیز که شد، «نو» که شد می آویزندش به بند تا باد ببرد کلمات را تا دوردست ها...

زن ها همگی شاعرند، در گوش معشوقه هایشان، ترانه می نوازند، در چشم کودکانشان، واژه میچکانند، در کاسه آشی که برای همسایه «ردیف...» کرده اند، قافیه می ریزند.

خلاصه زن ها همگی شاعرند، مگر..

 

مگر خلافش ثابت شود.

 

#الهام_محمودی

@elham_mahmoudy

هنوز فرصت هست؟

ساعت مچی اش را نگاه می کند، هنوز هشت دقیقه تا موعد رسیدن باقی مانده، فرصتی برای اینکه دوباره خودش را در آینه کوچک جیبی اش نگاه کند، موهایش، زیر چشمهایش و لب هایش و دندان هایش..

هنوز فرصت هست عطر کوچک را هم بیرون میکشد و اسپری میکند، روی مچ ها، روی گردن، روی روسری، روی ساق شلوارش..

نگاهی به کفش هایش میکند و در فرصت باقیمانده دستمال کاغذی کوچک را دور تا دور کفشش می کشد، خاکی نماند، جای پایی، رد کفشی...

 

ساعت مچی اش را نگاه می کند، عقربه ها موعد رسیدن را نشان می دهند، پیاده می شود، روسری اش را مرتب می کند، کیفش را از دوش چپ به دوش راست منتقل می کند، دست هایش را در جیب هایش می گذارد و تا خانه قدم می زند...

 

من در تلگرام:

#الهام_محمودی

@elham_mahmoudy

و می گذرد..

چقدر دوستم نداری
وقتی بغض هایم را
در تیله چشمانم نمی بینی..

چقدر دوستت دارم
وقتی دوست نداشتنت را
در تیله چشمانت می بینم.

چقدر دنیا، دنیای سرد و جامد و تاریکی ست
وقتی دو دوی چشمانِ ما را
در تیله چشمانِ هم می بیند
می بیند و می خندد و می گذرد..

 

من در تلگرام:

 

#الهام_محمودی

@elham_mahmoudy

زنی که من نیستم

در من زنی دیگر زندگی می کند
از سیاست هیچ نمی داند
موهای طلایی بلندی دارد
عاشق پختن شیرینی های بادامی ست
کفش های پاشنه بلند براقی به پا می کند

آن زن اما
همینکه کمی دوستش بدارند کافی ست، و برای یک دوست داشتنِ جانانه ی افسانه ای جان نمی دهد.

آن ، من نیستم.

 

من در تلگرام: 

#الهام_محمودی
@elham_mahmoudy

و باز فردا هم

صبح ها با بچه های مدرسه ای از خونه بیرون میزنم و تا از محله بیرون بیام خیلی هاشونو میبینم، خیلی هایی که حالا بعد از تموم شدن مهرماه، تقریبا تکراری شدن و یجورایی انگار میشناسمشون..
بیشتری ها با یه بزرگتر میان طرف مدرسه، با مادر، پدر، برادر، خواهر، عمه، خاله... همه شون هم کیف و کوله اشون رو اون آدم بزرگتره براشون میاره..
همه اینهارو میشه زندگی کرد ولی من هر روز صبح برای یکی شون میمیرم... اونکه با پدر بزرگش میاد، پدربزرگی که یه دستش به عصاشه، با یه دستش هم کوله سورمه ای نوه اش رو میاره، یواش یواش با هم قدم میزنند، خیلی یواش، خیلی کشنده...

آره خب هرروز صبح سر کوچه زارعی که میرسم کنار پارک این نوه و پدر بزرگ رو که می بینم، میمیرم و چشام گوله گوله اشک میشه و باز فردا هم.
#پدر
#الهام_محمودی
@ELHAM_MAHMOUDY