قلب شده ام

قلب شدن

فرهنگ فارسی معین؛

( ~ . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) دیگرگون شدن.

ذره ذره حتا

یا منو ببر یا من رو غرق عشق کن 

نه نه خدایا فقط سهم منو از عشق بده

کاسه کاسه 

نه اصلا قاشق قاشق... 


تصدقت

هوای بی تو زمستان است

برگرد

و بازهم آتش بسوزان..

پشت میله های دل ـت

باید بدوزم دهانم را

نه از نامت که مدام جاریست

نه از خیالت که وردی شده در میان لب ها

و نه از دشنام هایی که زیر زبانی به خود نثار می کنم از توهم گناه های مرتکب نشده ام..


از آب و غذا

شاید خلاص شود روزی؛

تو از من

من از خودم

و خودم از زندگی./

دست هات دنیامه...

دستکش های دنیا

؛

چرم و بافتنی و فوتر و خز دار و ....

همه

برای کسانی بافته شده اند که تو را ندارند.

گیرانده شده ام ..

دلـــگیـــر نیستم

دلم گیـــــر است.

باز کن، دوباره جمعش کن

چمون شده ما!! چقدر راحت حکم صادر می کنیم و به دیگران می گیم؛ خب جدا شید، خودتو راحت کن، چرا تحمل می کنی؟ تمومش کن، طلاق بگیر..

چرا نمی گیم؛ صبور باش، خودتو بساز، محبت کن، تغییر کن، خواستن توانستن است، دوباره شروع کن، تلاش کن زندگی تو از نو بساز، اینبار بهتر و محکم تر، تلاش کن، تلاش کن...

+قدیمی ها اهل تعمیر بودند نه تعویض... این عادت تعویضِ  وسایل، لباس، موبایل و کیف و کفش(که در واقع خیلی هاش قابل رفو،تعمیر و بازسازی اند)، به تعویض عشق و همسر و زندگی و اینها هم سوق پیدا کرده..

یک استثناء ام آرزوست

ترس ِ مادرم مرا می ترساند، مادرم می ترسد مبادا روزی برسد که من تنها بمانم. مبادا روزی زبانم لال او نباشد و من تنها باشم. مادرم سخت می ترسد ازینکه دردانه دخترش یک روزی در یک خانه ای تنها بخوابد و تنها بیدار شود. مادرم مدام مرا یادآور می شود به کم اهمیتی ِ منال ِ دنیا، که خودش از صفر شروع کرده بود، از یک اتاق 9متری در خانه ی عموی شوهرش، که اگر خدا بخواهد به آدمیزاد همه چیز می دهد در ازای تلاش. مادرم را در کودکی شوهر دادند ، 12سالش بود که عروس شد. مادرم در اولین فرصتی که جسم نحیفش به او داد مادر شد، بچه های زیادی به دنیا آورده، اما خداوند پدرم را زود از او گرفت، مادرم همیشه میگوید هفت پسر و هفت برادر داشته باشی به قدر حضور شوهر بداخلاق نیست. مادرم می خواهد با شمردن مزایای داشتن شوهر   به نداشتن ـش مرا ترغیب کند. مادرم می گوید نگران تنهایی او نباشم. مادرم گاهی از نیش و کنایه های دیگران می رنجد. مادرم گمان می کند من خیلی سخت گیرم، سخت گیرم به دارایی های کاندیدای مورد نظر، به ظاهرش، به تیپش. مادرم می گوید تو مهربانی و سازگار، مرد ها تو را روی سرشان می گذارند.
گاهی اما نگاهش می چرخد، می گوید به فکر آینده ات باش، پول هات رو حیف نکن، یک خانه ی کوچک بخر برای خودت که خیالت راحت باشد، برای آینده ات، برای فردا.



مادرم نمی داند، من به یک امنیت و آرامشی احتیاج دارم که این شوهر های ویترینی تضمینی برای بدست آوردنش نیستند. مادرم از آمار مردهای متاهلی که همچنان فیلشان در راه هندوستان اینطرف و آنطرف آواره است چقدر بالاست، خبر ندارد. مادر م از زن های شوهر داری که در چت روم ها دنبال چی و چی اند خبر ندارد. مادرم نمی داند از هر چهار دوست و آشنای من یکی جدا شده و دو تا جدایی عاطفی دارند. مادرم خودش را می بیند و خاله ها و عمه ها و چنتا از دوستانش را که در بدترین شرایط زندگی با خانواده های شوهرانشان ماندند و با بی پولی هم ساختند تا زندگی بنا شد، که شوهر ، خدایشان بود. مادرم مرد هایی را می شناسد همچون پدرم را و پدر بزرگ هایم را که تمام دغدغه هایشان خانواده بود. که اگر هم زن می خواستند پنهانی دوست دختر نداشتند بلکه می رفتند یک زن دیگر را می آوردند در خانه شان و شب هایشان را تقسیم می کردند میان دو یا سه زن و عقد بود و حق بچه داشتن و ...  مادرم هیچ از وضع تاهل(تاهل های بی تعهد) در جامعه امروزی نمی داند.



+ دلایل و ابعاد گسترده ای در این زمینه ها هست، قصد من پرداختن به همه آنها نبود.
+ بعد از وصل شدن به سیستم "ویچت" یک فردی که 8-9سال پیش ها با من آشنایی داشت و آنوقت ها ازدواج کرد روی خط آمد، یک پسر 5-6ساله دارد، اعتراف کرد که با یک زن مطلقه دیگر هم رابطه!! دارد .. اگر به رویش می خندیدم لابد می خواست با من هم به یاد قدیم ها یک دیداری تازه کند. این آدم از همان دسته ایست که 7صبح یک خط موبایل را در کشوی محل کارشان روشن می کنند تا 7شب که برسند خانه... نمی خواهم زن ها و دختر ها را مبرا کنم ولی آن بعدی که مرا از مردم می رنجاند این مرد هایند. که اعتماد کردن را برای ما تبدیل به کابوس کرده اند. اگر من 7-8سال پیش زن خانه ی همین مرد می شدم، الان همان کسی بودم که به او خیانت می شود. و کسی چه می داند بعدی و بعدی ها چه!!!
+ نجابت زن ها و مردهای واقعی را زیر سوال نمی برم. استثناء همیشه هست. مساله همینجاست که این پاک بودن ها و قابل اعتماد بودن ها به یک در هزار ها بدل شده...
++ گاهی گمان می کنم زمانه طوریست انگار دارد به همه ی زن ها خیانت می شود.
این روزها همه ادعا دارند طعم خیانت را چشیده اند

و طعم تنهایی را کشیده اند

پس کیست که این دنیا را به " گند " کشیـده است ?!
+مادر مرا ببخش اینجا

پشت رویای من و تو، باد وحشی تکیه گاهه

مگر نه اینکه مرا نفس ِخودت خواسته ای-خوانده ای -!!

بیا و ببین در این پاییزِ ِ غم آلود شهر...

نفس ِ نفس ـت بند آمده

از نداشتنت..

از کم داشتنت.


+ ای همه آرامشم از تو پریشانت نبینم /چون شب خاکستری سر در گریبانت نبینم /ای تو در چشمان من یک پنجره لبخند شادی / همچو ابر سوگوار این گونه گریانت نبینم.

قلب شدگی

من همچون شاعران ِ معاصر در جنگ با تو و عشق ـت مغلوب نخواهم شد...

من بدون سنگر، بدون آر پی جی، بدون تیپ، بدون هوابرد، بدون لشگر، بدون خودروی زرهی، بدون سرنیزه و سپر...

..

.

با پای پیاده از مرز ِ سرزمین ِ سینه ات خواهم گذشت.. و در قلب تو مقلوب خواهم شد.

وسلام./

+ + برای مخاطب لبخندهایم. :)



شوق وصال، بيم فراق

تا در فراق ـیم در سر هزار نقشه هست

در لحظه وصال سکوت می ماند و نگاه!!

+ شما هم اینطورید؟  "لذتي كه در فراق است ، در وصال نيست" ؟؟!!

++ توجه کنید: ناخدایی که نمیداند مقصدش کجاست، هر بادی برایش باد مخالف است.

عطر کوهستانی ات

مگر می شود

زنی عطر تو را بلعیده باشد و

عاشق ـت نشده باشد..

زنی را خوانده باشی و

شاعر ـت نشده باشد../

       

+مگر می شود تا ابد عاشقانه نوشت؟

و مگر می شود تا ابد عاشقانه ننوشت؟

+++ هجرت از تو

یک بغل حروف

اینبار که آمدی دست هایت را پشت ـت پنهان نکن

من دسته گل هایت را نمی خواهم

اینبار که بر سر قرارمان رسیدی

برایم شعر بیاور و کلمه..



+ اینبار که آمدی کفش های بندی ات را بپوش، تا وقت رفتن، بیشتر تماشایت کنم.

دانه پاشیدن..

می گوید:

"لبخندت را عاشقم.."

و من نمی دانم برای اینکه عاشق تر باشد باید لبخندم را پهن تر کنم و یا جمع....

             

+ آنِ منی، کجا روی؟... "مولانا"

++ خلسه ی عجیبی جاریست در من.. گرمم، معلقم و بیدارم انگار که خواب باشم.

+++ عشـــق اگر عشــــق باشد! هم زیبایی هایت را دوست دارد،هم اخم هایت در روزهای تلخی . . .

زنی که با آیینه قهر کرده است.

نمی شود که تا ابد از تو نوشت و در تو زیست و با تو نفس کشید. نمی شود که زنانگی ام را همه صرف این مَجاز ِ بودنت کنم. نمی شود که سبک بار بی داشتنت برایت شاعرانه ها بسازم و خانه ی عشق رویایی ام را آذین بزنم.

زن ها دلشان می خواهد در کنار تمام خاصیت مدرن و اجتماعی بودن ها، در کنار همه ی تکنولوژی رسوخ کرده در افکارشان، در کنار این ماشینیسم شق و رقی که به خورد روزهایشان داده می شود، در کنار قدم های مردانه و شجاعت ها و صلابت و توامندی ها؛ زن ها دلشان می خواهد در قبال همه ی اینها مقدار نامتنابهی زنانگی کنند.

زن ها دلشان می خواهد زنانگی کنند، به دور از هر فرمی، رنگ بپوشند. در ساعات اداری در آشپزخانه بمانند و عشق بپزند و ترشی بیاندازند و با مانده های میوه در یخچال مربا بسازند. به دور از خوشامد جامعه گاهی بشکنند در آغوش یک مذکر، مچاله شوند و در دلش فرو روند. خالی از حس ترحم دست بگذارند در دستی بزرگتر از دستان خویش و حتی رد شدن از یک خیابان را چشم بسته و امیدوار به گرمای آن دست تجربه کنند.

زن ها دلشان می خواهد زنانگی کنند، دامن بپوشند و صندل های بندی رنگ رنگ، ماتیک قرمز و یک گل از میان گلدان به روی موهایشان، نیمی از روز را برقصند و نیم دیگر را نیز...

زن ها دلشان می خواهد در این هجمه تناسخ های جنسیتی، یک مرد بیابند، یک مرد واقعی، که زن را با جسم لطیفش نشناسد، که زن را با عطر وجودش به یاد آورد نه عطرهای بازاری، که گاهی تعصب کند برای داشتن زنش و غرور کند در مقابل چشمان مردان دیگر.

زن ها دلشان می خواهد در همه ی دنیا فقط خودشان باشند تنها زنی که در نگاه مرد خواستنی شان فرو می رود. تنها خودشان باشند که برای مرد محبوبشان آشپزی کنند. تنها خودشان باشند که حق دارند درباره لباس پوشیدن آن مرد اعمال نفوذ کند.

زن ها دلشان نمی خواهد که شلوار بپوشند و با کلیدها سر و کار داشته باشند، زن ها دلشان می خواهد کلید ها را به یک مرد بسپارند و خودشان با یک دامن پرچین در تمام خانه شان جولان دهند.

نمی شود که تا ابد از تو نوشت و در تو زیست و با تو نفس کشید. نمی شود که زنانگی ام را همه صرف این مَجاز ِ بودنت کنم. نمی شود که سبک بار بی داشتنت برایت شاعرانه ها بسازم و خانه ی عشق رویایی ام را آذین بزنم.

بیا و بگذار کمی از روزهای باقیمانده را زنانگی کنم، بیا و مرا با جبری به روش خودت خانه نشین کن تا تمام دغدغه ام فقط چگونه سیر شدن تو باشد. بیا برایم وقتی از من خالی کن شاید بتوانم با آیینه آشتی کنم.


می نشینم به تصور مردی که با تاریکی هوا می آید لم می دهد بروی کاناپه ی دلخواهش، دل می دهد به کنترل تلویزیون و من که بشقاب میوه پوست گرفته ای را در کنارش می گذارم و به تماشایش غرق می شوم. تصور من عمر کوتاهی دارد، بشقاب میوه روبروی منست و اگر زودتر خودم به تنهایی نخورمشان لابد از تازگی و طراوت خواهند افتاد. مثل من که ممکن ست روزی ، همینطور که یک جا نشسته ام از طراوت و تازگی بیافتم.

+از لذت های داشتن یک مرد...
++می دانم توقع زیادیست اما..
++++وصیت نامه ی من (اینجا)

و شما هم مثل من عاشق این عکس هسدید؟؟


بی همگان به سر شود..

برای اینکه بعضی ها را دوست داشته باشیم

باید بالاتر از ابرها پرواز کنیم

 

و خوشحالید؟

این روزها آسمان، چشم های مرا به امانت گرفته است.


+مهندسی

+گریز

به دلی راه نکردیم

تاکسیدرمی شده ام

این سینه خالیست

از هر چه "دل" بنامند..


+ از چاک گریبان به دلی راه نکردیم. کار عجبی داشت جنون، آه نکردیم. دل تیره شد آخر ز هوایی که به سر داشت. این آینه را از نفس آگاه نکردیم. شعری زیبا از (بیدل)

حسرتی گر به دلم هست همان دوریِ توست

درد می کند

جای خالی - ِ نبودن - ـت

در من

+ آتش عشق تو در جان خوشتر است / جان ز عشقت آتش افشان خوشتر است / هر كه خورد از جام عشقت قطره اي / تا قيامت مست و حيران خوشتر است... "حافظ"

+++ تمام لبخند های من با تو حقیقی ست و آن لبخند ها و نگاه آبنباتی تو...


خدا کند که کسی حالتش چو ما نشود

زندگی از آنجایی رنگ گرفت-باخت-

که فهمیدم؛

من و تو ، ما نمی شود

من و او امــــا..

در افق دیدم

تن ـت آفتاب ِ سوزان بود

داغ ـش به دلم مانده..

+ کاش می توانستیم،  تب و درد ِ کسی را که دوست داریم به جان خود بکشیم..

++ دلم یک کلبه می خواهد، در میان جنگل. که در گرمای تو از سرمای درختان در امان باشم. دلم یک کلبه می خواهد با تو.

+خانم یا عاقایی که خصوصی میذاری، آدرس نمی ذاری... سلامن علیکم. استفاده از مطالب این وبلاگ فقط و فقط با ارجاع و لینک به مطلب اصلی مجاز می باشد.

اینجوری:من از این مرد بیزارم.. از وبلاگِ "هزوارش خلقت"


و این: عطر سیب    و : "کردن" ممنوع      و حتا این: عاقل تا پی پل می گشت، دیوانه پا برهنه از آب گذشت

Suspended؛ معلق+

به طاقتی که ندارم

نطفه این بار، نا مشروع است

حرام است

بار ِغــم اتـ..

.

.

باید که ساقط شود این حال.

+ غم زمانه خورم یا فراق یار کشم/ به طاقتی که ندارم کدام بار کشم!

پریشان کن سر زلف سیاهت شانه اش با من

چند وقتیست

بلندی موهایم بروی سرم سنگینی می کند

حالا که از دست های تو

خبری نیست

در لابلایشان.


کسی چه میدونه امروز از ظهر تا حالا چه برزخی داشتم، پنجمین قرص ّهم خوردم هنوز از خواب خبری نیست.

چشم هایـــ ـم حتا

من اگر آن مردی بودم که عاشق خودم بودم، خودم رو مجاب می کردم تا مستدام پوشیه(نقاب) بگذارم روی چشم هایم. این چشم هایی که تکلیفشان روشن نیست سیاهند و روزگار سیاه کن و یا عسل اند و شیرین کننده ی ایام و کام ها...
من اگر مردی بودم که عاشق خودم بودم، برای این چشم ها برنامه می نوشتم، که چه زمان طلوع کنند و چه زمان غروب...
که بیهوده هر رهگذری نچسبد در چسب ِ این نگاه و این چشم های لعنتی...
من اگر آن مرد بودم بیش ازینها بر این چشم ها سخت می گرفتم و بیش ازین ها می ترسیدم ازینکه نگاهم دل دیگرانی را که نباید بلرزاند...




امضاء: یک عدد الی خودشیفته،..


+چشم هایم
فقط دریچه ایست به بیرون..
چشم هایم، این روزها
ورودی ندارند.

++ آیا می شود تمام اگر های بالا رابرای چشمانِ کُشنده ی یک مرد هم اعمال کرد؟

حضور کسی در من

روزهای عجیبی ست

باید خودم را تقویت کنم

حتا با این قرص های ویتامین سی..

که در آغاز می جوشند و قل می زنند

و در پایان

حل شده اند طوریکه راه بازگشتی ندارند..

باید حل شوم در کسی که مرا تا پایان با خود ببرد.

+++ انتخاب بانوی برتر وبلاگ نویس

. .. ...

می دانم؛

نقطه، یعنی پایان.

سه نقطه، یعنی ادامه دارد...


نمی دانم؛

دونقطه، چگونه بلاتکلیفی ست بر گریبان این روزهایم..

+ گفتـــــی اگر از پای خود زنجیر عشقت وا کنم/ گفتـم ز تو دیـوانه تر دانی که پیــدا می کنم.

عشقبرفــ

عشق همچون بـــرفـــــ است

زمانیکه باریدن می گیرد، نهایتـِ هیجان و شادیست

در طول زمانِ بارش، شیرین ستـ و از زیباترین تصویرهای خلقتـ.

اگر به آن بی مهری کنی ، زود آب می شود و هیچ نمی ماند..

مبادا بروی (برفــ)عشقـ هایی که به زیبایی روی هم جمع شده اند پا گذاشته شود، سیاه می شود و زشت و حتا پارو کردن و رُفتنش هم سختــ..


عشق همچون برفـ است پاکـ و زیبا و ذره ذره اش در بی فصلی، دست نیافتنیــ...

می سوزم،خاموشم

می دانم

آدم ها از عاشقیت است که شاعر می شوند

یا گاهی از عاشق شکستگی

اما چگونه است که این روزها؛

شعر در من خشکیده است./

گوش جان بسپارید: میسوزم آتیشم؛فریدون آسرایی اینجا

ریمل کشان

پشت چشم نازک می کنم

از نازکی به نیستی می گراید

کیست آنکه ناز این دخترک را بخرد..


گمانم بیماری هیجان بالا گرفته ام.. کمد لباس هایم را باز می کنم پر شده از تاپ و شلوارک و تی شرت و مانتو و بلوز های قرمز رنگ..قرمز جیغ.

بیماری دیگری هم دارم .. سرطان خوردن کالری.. یعنی پر کالری ترین خوراکی های دنیا را هوس می کنم بدجور..

بیماری دیگرم اینکه روزی دوبار بروی ترازوی دیجیتال می ایستم ..کمر راست می کنم و بعد از سه ثانیه با گوشه چشم عدد را رصد می کنم و سعی می کنم خودم را بزنم به کوچه علی چپ..

تصور یک چاقالوی قرمز پوش حالم را بهم میزند.

 

*_*        آید از ره مردی..

دختری را تصور کنید

نه نه

بی خیال ِ دخترکـــ ...

مردی را تصور کنید که آنسوی خیابان، پشت پنجره ای نیمه باز؛ سبز می شود

یکـ صبح./

+تا به من برسی، یک شهر عاشقت شده است.

برایم کمی تپش بیاور

آنگاه که به سِر وجود ت پی ببرم...

در تو غرق خواهم شد...

آنطور که در پزشکی قانونی

مرا از تو تشخیص ندهند...

آرشیو ۲۲/۶/۹۰


تو پر می کشی و در آستانه اتاقم می نشینی و از سبکبالی ات خیره ام می سازی. گر پرنده بودی در قفس می نشاندمت تا نپری، ماهی بودی به تنگ بلور می بخشیدمت تا نخرامی. اما تو ، تو معشوقه ای هستی که همچون ابر بر آسمان دل جای داری ، تو اسیر دست نخواهی شد ، تو را بر روی مژگان می نشانم تا هر پلک زدنی لالایی بی تابی هایت شود ، اگر امشب بیایی.

امشب که می آیی برایم سوغاتی بیاور که روزها همدم تنهایی ام باشد. برایم چراغ بیاور تا بر بام بنشانم که راه خانه ام را گم نکنی. برایم صدا بیاور که هر لحظه نامت را بر گستره ی زمین ببخشم. شور بیاور تا گَر بگیرم و پای و دست بیافشانم و ناز ت بفروشم. برایم کمی تپش بیاور تا قلب مرده ام را برایت دوباره ذبح کنم. برایم لبخند بیاور تا زمینیان را میهمان کنم ، سورشان دهم و از شادی لبریزشان کنم.

آرشیو ۲/۵/۹۰ نیمه شب های عاشقی(اینجا)


+الی و مامی

+گاف مثل گیسو

+عینک آفتابی نباشیم.

+جارویی بلندتر از بهرام

چشم هایش

بعضیـ چیز ها بیخودیـ سیاهـ نیستند

آفریدهـ شدهـ اند

تا

روزگار مرا سیاهـ کنند

همچونـ چشمانـ ِ تو

دستـ مریزاد خدا..

دستـ مریزاد.

+سیاه چشمون قسم خوردی که جز مال من نباشی.. / هایده

هرچند هیچوقت کسی برای من قسم نخورد

++ ای که سیاه چشمات ، همرنگ روزگارم ، از دست تو چه روز و چه روزگاری دارم...!/ سیااوش قمیشی

در رکاب ..

چه فرق می کند

خیابان بلندی باشم

و یا پس کوچه ای تنگ

مهم اینست

روزی یکبار از من گذر کنی..

+ برای مخاطب خاص: گوش بسپارِ: کاشکی / لیلا فروهر اینجا  .. حتا اگر سبک مورد علاقه ی تو نباشد.

+ زندگی شاید خیابان بلندی است که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد.

 

عشق بود که لنگ لنگان پای میکشید و دست میسایید..

کاش تو را هم چون نمازهای پنجگانه ام از بر کنم

سالهاست کسی نمی پرسد

درست می خوانی یا غلط!!

+مهم دلی ست که به پیشکش میآوریم ... مهم دل است. دلی که باور کردم و دلی که باید باور کند.

پابرهنه

اگر می شد صبح تا غروب ، همچون حوا تورا از دور تماشا کنم؛

تنهایی هایم را در غارها

بر دیواره های سنگی

آدم می کشیدم.

+ امروز یک بلای بزرگ از سرم گذشت و بی شک مادرم پای قران نشسته بود...

+ دل قوی دار درین عرصه بی دادِ تمنا..

+برای تمدید اعتبارتان...

+جام عقیق

+من و کودکی که..

+فصل انگور

گرچه سخت است

صبر خواهم کرد

تا

صبرت سرآید

..

 

یعنی در حد زلیخا حتا..

+ما موى پريشانيم ما شانه نمى خواهيم..

+ ینی اگه بخوابم .. ۲ساعت دیگه بتوانم بیدار بشوم؟؟؟

 

تو باشیُ اغوشُ بوسه های پنهانی

مادامی که H2O ، آب باشد

من و تو هم ، ما می مانیم./

+ من به خواب های کوچک تو اعتماد داشتم

چشمهای عاشق تورا به یاد داشتم

میوزید عطر سیب

سمت خواب های ساده و نجیب

من به جستجوی تو

در هوای عطر و بوی تو

...

 تا هنوز عاشقم

تا هنوز صبر میکنم.(متن دزدیست)

ابر رهگذر بارون نداره

حلال زاده است

عشقی که از من و تو نطفه گرفته است

 

بانوی زیبایی خواهد شد

چنان که گیسویش از عرش

و دامنش از فرش

آسایش برباید./

 

من تکیه بر تو زده ام..

اگر تو آن کوه بلندی

و من آن دریاچه آرام در پهلوی تو

آتشفشان باش

خالی کن هر چه در دل داری

فوران کن و

بگذار مذابِ دلت، در دل من رسوب کند.

تابستان هم از راه رسید و خورشید میهمان دل هایمان شده است. یکسال از عمر من هم کم شد.


+اﮔﻪ از ﻋﺸﻖ ﻣﻴﺸﻪ ﻗﺼﻪ نوﺷﺖ/ ﻣـﻴﺸـﻪ از ﻋـﺸـﻖ ﺗـﻮ ﮔـﻔـﺖ /ﻣﻴﺸﻪ از ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﻣﺮد

چشم هیچ، گوش هیچ، ذهن را هم باید بست.

هر چیزی زیاد که باشد،

ارزان که باشد

دل را می زند...

حتی من./

+ من حوای بی حواسی هستم که تو را جا می گذارم گاهی، سر یک خیابانی که نباید...

انگار شکسته بالم، میشه ببندی بالمو؟!!!

جــانِ من

تَرَک برمی دارم

وقتی

در آینده ای که ترسیم می کنی.. ندارمت.

پروپاگاندا

عشقِ من

بیا و با من ائتلاف کن./


ما بدون بیلبورد ها ، عاشقانه های ماندگار خواهیم نگاشت.


+ انتخاب سخت است.

+ ساحل خزر .. اوقات فراغت من و رستم: اینجا

جاذبه ی ماه

شب که می شود مد به سراغ من و دریا می آید، می برد دریا را تا ساحل..

می برد مرا از یاد تو...

+ساحلی که غروبش تورا ندارد، جنگل باد :تیر

+در طالع بینی نوشته،متولدین تیر ماه،در شب های مهتابی(بالاخص زائرین ِ دریا)،عاشق ترند. عشق شان قل قل می کند.

سُکان رها کنم..

گاهی دلم می خواهد دنیا به اندازه اتاقک یک اتومبیل کوچک باشد، انقدر کوچک که فقط منو تو در آن جا شویم، چرخ فرمان را در دست بگیری، هم حواست به مسیر باشد، هم مرا نگاه کنی، لبخند بزنی و آواز بخوانی، هر وقت خواستیم صدای موسیقی را بالا ببریم و هروقت صدای هم را خواستیم صدای موسیقی را پایین بیاوریم...

من فقط بنشینم کنار دست تو، حواسم به کمربند ایمنی ات باشد، به اینکه تشنه نشوی، گرسنه نشوی، خسته نشوی، زیبایی های جاده را نشانت بدهم، با تو هم صدا آواز بخوانم، لبخند بزنم و تو را تماشا کنم..


اگرهم لازم شود می ایستیم، با لبخند، باک بنزین را پر می کنیم، باد لاستیک هایمان را چک می کنیم ، نفس عمیقی می کشیم و دوباره به راه می افتیم.. فرمان را تو به دست بگیر، من حواسم به تو هست.


پس از سفر های بسیار و
عبور از فراز و فرود امواج این دریای طوفان خیز
بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم، بادبان برچینم، پارو وانهم
سکان رها کنم، به خلوت لنگرگاهت در آیم
و در کنارت پهلو بگیرم
آغوشت را بازیابم و استواری امن زمین را زیر پای خویش.

..........

مارگریت بیکل
ترجمه احمدشاملو

+چشماي منتظر به پيچ جاده دلهره هاي دل پاک و ساده پنجره ي باز و غروب پاييز نم نم بارون تو خيابون خيس..

+البته فانتزی ذهنم به اندازه عکس هم فانتزی نیست :تیر

+و میزان؟!

+شهردار آینده تهران : اینجا

+این سایتم ببینید:اینجا


ما بی غمانِ مست، دل از دست داده ایم

این جور که من تورا دوست می دارم، طعم دارد؛ دارچینی

یا نه

نعنایی..

مزه دارد، عطر دارد ، طبیعی ترین افشره های جهان را در آن چکانده ام...

این جور که من تورا دوست می دارم، ذائقه ی هرکسی را می نوازد

گرم است و شیرین همچون همان کاپوچینو که میدانی..

یا نه

سرد است و تلخ

سرد است و تلخ مثل همان نوشیدنی، همان؛

که مرا گرم کرده بود و تورا شیرین..

این جور که من تورا دوست می دارم../

+ مهربون درخت عاشق، مست عطر نفسم بود.

+ ﺗﻮ ﻛﻪ ﻣﺴﺘﻲ ﺗﻮ ﻛﻪ ﻫﺸﻴﺎر. ﻟﺤﻈﻪﻫﺎي شبـُ ﺑﺎ ﺳﺘﺎره ﻗﺴﻤﺖ ﻣﻴﻜنیــ.

پس کو عدالتت!!

من بیخودی خودم را غصب نموده ام

حق، ناحق شده است

بیا و مصادره ام کن

مرا بازستان از خود ِ غاصب ِ ستمگرم./

من جز برای تو، حتا برای خود حلال و روا نیستم..

قلب شده گی..

اردیبهشت هایی که با تو آغاز شود

در بهشت به آخر می رسد

+ خسته اما با لبخند..

میم ِ مالکیت

اگر من حوای توام؛

بلدم که چطور هوایت را داشته باشم.

+دربهشت و یا دور از آن حتا

+حتا در این روزهای ابرو بارانی؛جای تو گرم است اینجا در کنج سینه ی من...

این روزها..

عاشق این روزهایم، که آفتاب و باران عشق بازی می کنند و بارور می شود آسمان از نوزادی هفت رنگ.. عاشق این روزهایم که خنکای باد را می نوشم با لذت.. عاشق این اردیبهشت های دیوانه ام که این روزها در دلم یک ماهی کوچک روزی سه بار برای مسابقاتِ جهانیِ شیرجه تمرین می کند.. عاشق  حال و هوای این روز و شب هایم که خیالی آسوده ، خواب شب هایم را سنگین و آرام می کند..

عاشق این روزها که یک نفر، هر روز از باغچه اش برایم ازین گل ها می آورد:



و بیشتر از همه عاشقِ روزهای زوجم..
+دوستی در پست قبلی گفت اینجا عشق می چکد، نگران شدم نکند چکه کند تا تمام شود، درزها و هواخورهایش را بستیم :)

؟



پاسخ عشق است، سوال هر چه که باشد.

no matter what the question is love is the answer

ـباشـ

مبادا که تو مخدر باشی

..

نبودنت، نداشتنت؛ درد دارد.

+ عشق و نه عادت..

++ ــღـمیشـهـ ـباشـ

+++ اردیبهشت تهران و توت هایش : اینجا

در بستر من

و

همبستر من

خیال مردی ست

که هنوز دوست دارد مرا

مردی

که خیال باکره ام را به تعالی رساند از تحجر تنهایی ام

یک مرد که نیروی ماورای حضورش

مرا آبستن لبخند های گاه و بیگاه کردست..

آری اینک من آبستنم

و فارغ نخواهم شد ازین بار

مگر به کودکی خیالی با لبخندی تراشیده...

تا هر کس کودک خیال ام را دید، زمزمه سازد:

اصل با سند برابر است.


پ.ن: فردا شروع دوباره جریان زندگیست.. من دلم می خواهد زندگی ام زنده باشد.

پ.ن: هوا پس و پیش می شود (من در دانه های ریز حرف)

پ.ن: تا نیمه چرا ای دوست؟ لاجرعه مرا سرکش، من فلسفه ای دارم... (زمزمه ی این روزهایم..)

پ.ن: می ترسم،می ترسم روزی برسد که کسی تورا برای خودت دوست نداشته باشد و کسی مـــرا....


مرا بسـ ـی

می گویند ما "شبیه نیستیم" ،می گویند قلب یک تکه گوشت ِ گرم است ولی من هر روز در تو "مقلوب تر" ـم، شاید اینجا شهر "بی لیلی، بی مجنون" باشد،شاید ؛ اما من همچون "گلدانم" آبستنِ توام، یکسالی می شود دیگر "کابوس" نمی بینم، یک سالی می شود از تمام شهر فقط لحظه ای با تو بودن مرا بس است..


چهار سال پیش سیزده را در چمن های پارکی در جوارِ "سیاه ترین خانه" ی دنیا گذراندم.. یادش بخیر.

یک شعر از فریدون مشیری در ادامه مطلب، دوستش دارم.

ادامه نوشته

آنک..

به کفش هایت مبتلا شده ام

می میرم و زنده می شوم

با این رفتن و آمدن هایت...


لَختی، آنی بنشین و نفس تازه کن..

دلی که توش راز نباشه..

حرف هائی هست که به سختی کلمه می شوند

و

حرف هائی هست که همیشه در دل می مانند و هرگز کلمه نمی شوند

مثل یک پسوورد ِ ساده ی چند حرفی...

خوشا کسی که لایق چند حرف کلمه نشدنی دل ما باشد.


++++مرســــــــــــــــــــــــــــــــــــــی فراوان از دوست خوبم، بخاطر هیدر عیدانه ام(کنترل اف 5 لدفن)

وقتی خدا گل آفرید

یک گل با باد یا بارانی پر پر می شود..

یک خار اما باهزار فشار و آزار باز محکم در جایش می ماند..

من اما گویی

گلی هستم که خوار شمرده اندم.


+زن گلِ ماتمـ ـه

+گشت بلای جان ما، عشق بجان خریده ام

+++ یکی از زیباترین کلماتی که می شنوم، اینست: "آمیـــن"

مستانه می رقصم

جانِ دلم؛

تو سازت را بزن

من قول می دهم برایت برقصم

حتی با تمام سازهای مخالفت..

+ به امید بوسه ای بر لب موج ، می توان رقص کنان رفت به دنبال نسیم..

+مرا ببخش، اگر که بی اجازه شاعرت شدم..

"یکـ" ــانه

 امروز یک روز برفی و تاریک باشد و یا یک روز آفتابی روشن اما سرد زمستانی... هر چه که باشدغروب خواهد کرد. و در پایان روز؛ می شود: یک .

شنگول و سرمست باشیم یا دلخور و درهم. حافظه خوب یاری مان کند و یا بعضی حرف ها را یادمان رفته باشد. هنوز تب داشته باشیم یا تب مان فروکش کرده باشد. دوست داشتن های زنانه و مردانه، کم و بیش. نزدیک و دور از هم. با وجود آدم ها و در تنهایی مطلق بین مان. هر چه که باشد ، هوای آن لحظه را دارم که دست هایم در جیب های بارونی براقم به خود بپیچند از سرما ،..

داستان اینست، اگر "یک" همین امشب صفر شود من بازهم می ایستم به تماشای رهگذران و باز تا ده می شمارم ،اینبار حتی شمرده تر؛ تا برسی.

+ جریان حضورت را دوست می دارم. بیش از پیش.

بلاگردونـ ـتم

روی پوست تنِ من که دست می کشی

زیارت نامه اش را زیر لبت زمزمه کن

طواف کن قلبی را..

قلبی را

که روزی صدبار به دور دلت می چرخد..



+خوانش نمائید: بلاگردون؛ اینجا

+این رو که نوشتم ناخودآگاه یاد طواف وداع افتادم.

تمامِ نیم ِ من از تو

همه می دانند

که تو نیمه گمشده ی من نیستی

تو؛

تمام منی که پیدایت کرده ام.


خوانش نمائید:

+آلارم اینجا

+کودکم که امکان وجود ندارد اینجا

+زمستان از پشت چشمان من اینجا

+فکر خرابی مثل عاشقی اینجا

تو دلی 2

گفته بودی؛ کنج دلت لم داده ام...

قول بده

مرا در دلت هم جا بـ جا نکنی..

+من به زمین هم وفادارم، تو که...

+پس اگر راست گفته باشند و دل به دل راه دارد...... من و تو همسایه نیستیم. همخانه ایم.

فقط یک آغوش گرم

گاهی دلم یک دامن بلند چین دار می خواهد.... ناخن های لاک زده... یک بالکن با دوتا صندلی حصیری.... یک کوچه برای تماشا......  

یک قابلمه روی اجاق... که بزرگترین دل نگرانی ام باشد...

یک ساعت کوکی تا وقت آمدنت که نزدیک می شود دلش شور بزند.. موهایم را شانه کنم تا روی دوشم، تربچه های سبزی خوردن را کمی جابجا کنم.. هیچ چیز کم نباشد به روی میز کوچک..

صدای دزدگیر ماشینت را می شناسم.. درب خانه را باز کنم و آمدنت را از همان بالکن دنبال کنم .. تو باز بیایی و خستگی هایت اما لبخند را از لبانت نگیرد هرگز..

من در آن لحظه فقط آغوشی خواهم بود برای دلتنگی ات از ازدحام کوچه و خیابان..

گاهی دلم یک دامن بلند چین دار می خواهد که تو هم عاشق رنگ هایش باشی... صبح ها مرا در بالکن جا بگذاری و عصر بازم ستانی از دغدغه ی قابلمه روی اجاق..

بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش

تو بال هایم باش

-بدون تله سی و تله کابین ها-

از تمام بلندی ها صعود خواهم کرد...

 
+ گفتمش عشقت به دل افزون شده...

تلخک حتی..


تلخی تو نمی رنجاندم

گرانترین شکلات های دنیا هم تلخند...




+ آنقدر دعایت می کنم تا برآورده شوی.همینه که هست ... چونه هم نزن....

++ اصلن امروز به انرژی های مثبتتون احتیاج دارمااا...

بـ ـهـ ـا؛ ـنـ ـهـ

برای همیشه، بهانه ام باش..


چه کسی گفت به بها دهند نه به بهانه!...


 بــهـای بـهـانه های من ،تــویــی.


گوش کنید: هفته عشق؛ بنیامین بهادری : اینجا

گوش کنید: نگرانت می شم؛ ابی: اینجا

امپراطوری

چهار حرفی ِ نامت را

بس که تکرار نمودم،

فرمانبردار شدم..


امضاء: ملکه الی

من به آمار زمین مشکوکم..

ابتدایی که بودم ..سرکلاس مقنعه هامونو در می آوردیم.. موهای من از اول حالت دار بود و بلند بخاطر همین مامان همیشه پشت سرم می بافت و می بست.. ولی خب مقنعه که عقب و جلو می رفت فرفری های مو بهم می خورد و بالای سر نامرتب می شد.. همیشه به همکلاسی هایی که موهای لخت و کوتاه داشتند حسودی ام می شد... تا مقنعه شونو در می آوردن.. تل سرشونو جابجا می کردن..مرتب بنظر می رسیدند...

حالا خیلی سال گذشته..

بیست سال پیش برادرم برام اتوی مو سوغاتی آورد از فرنگ. بعد ازون سه تا اتوی مو داشتم.. موهای تازه شسته شده به خشکی که می ره..اتوی داغ رو روش می کشم تا اون چندتا پیچ و تاپ رو هم پنهون کنم.. به اختیار خودم بلند نگهشون می دارم.. هروقتم دلم نکشه میدمش دم قیچی..

اتوی داغ رو روی موهام می کشم تا اون چندتا پیچ و تاپ رو هم پنهون کنم.. کاش پیچ و تاب های دل هم به همین راحتی فرومی نشست.. کاش برای دغدغه ها و دلشوره ها هم اختراع ساده ای بود و با صرف هزینه ی کمی دل ها رو آروم می کرد.

چرا این روزها هیچ دلی آرامش نداره.. من به آمار زمین مشکوکم تو چطــــــــــور؟ اگر این سطح پر از آدمهاســـــــــــــــــــــت. پس چرا این همه دلها تنهاســـــــــــــــت؟

اگر کسی واقعا دل آرومی داره لطفا اعلام کنه .. خانواده ای رو از نگرانی دربیاره.

 

بگذار همین امشب بهانه ای باشد

تا یادم بماند

تاخت و تاز گاهگاه ِ این دل

یعنی می شود دوباره افسانه ساخت

منظوم یا منثور چه فرق می کند

مهم داشتن قلبی ست برای دوست داشتن که هست همینجا؛شمال غربی ِ این تن

و قلبی ست برای دوست داشته شدن..

که می دانم خسیس نیستی و دریغم نمی کنی.

+ happy valentines day

کلاه مخملی ام آرزوست

کاش مثل قدیما بود... دختر پسرها فقط عاشق همساده هاشون می شدند.. بعد شب های تابستان رو پشت بوم ها قرار عاشقانه میداشتند... یا نمیدانم سر ساعت رفت و برگشت معشوق منتظر پای پنجره این پا اون پا می شدند...

یا به بهانه ی یک کاسه آش رشته می رفتند در خونه ی هم... یا با آرامش مطلق لباس های شسته شده رو روی نرده های بالکن پهن می کردند... تا دیداری تازه کنند..

نه مثل حالا که دلمون به دو کلمه اس ام اس و لایک و کامنت از کیلومترها اونطرف تر خوشه... اس ام اس دلیوری نشه یا نت قطع بشه انگار جفت کلیه هامونو برداشتند... لوله کشی رو یسره کردن... دق می کنه آدم.

اصلن این چه وضعشه؟؟؟؟ چرا گاهی نمیایی پشت این پنجره بایستی... به سیگارت پک های عمیق بزنی و زیرچشمی منو موهامو چشامو برانداز کنی.... منم ازین بالا حظ کنم از تماشات!!!

یا اینکه یهو وقت ناهار زنگ بزنی که الی بپر مرخصی ساعتی بگیر اومدم دنبالت بریم باهم...

یا ساعت شش صبح جمعه زنگ بزنی بیدار شو اومدم دنبالت بریم کوه...

"یا" های زیادی هس... که اگر هزار خط هم سرهم کنم جز بیشتر کردن غمباد امشبم کاری نمی کنه برام و برات...

بعد نوشت: اگر همسایه بودیم.. امشب با یه کاسه سیر ترشی یا کمپوت سیب می اومدم در خونتون شاید می دیدمت.

چشم تبدار تورا دیدم و ...

به تو مبتلا شده ام

از علائم هشداردهنده اش اینکه:

در لایه ی زیرین پلکِ من خانه کرده ای.

تا چشم می زنم، دلم تنگ تر می شود.


پ.ن: چه چیزی بهتر از معاشرت های چشم تو چشمی؟

+ 11 هم تمام.

طلوع که می کنی...

آهای بهانه های عاشقانه که شب و روز مترصد حمله به این دل کوچک و شیشه گون من هستید... کمی ارامتر.

من به مالکیت اختصاصی قلب ها ایمان دارم.. اصلن اگر دلی را به نام کسی ثبت کردید... اگر چشم و هوش و حواستان را به اشتراک گذاشتید.. اگر برای تصاحب یک دقیقه ای لب هایتان برنده مزایده شد و آن را از آنِ خود کرد.. اگر روزهای زیادی را باهم گذراندید و نان و نمک خورده و سفره یکی شدید.... اگر هدیه های کوچک و بزرگ رد و بدل کردید و با تمام خیابان ها و آدم ها ، خاطرات مشترک ساختید.. اگر شوخی های خاصی بینتان بود که فقط خودتان را می خنداند... اگر تکیه کلام های مشترک پیدا کردید.. اگر و اگر مالکیت اختصاصی قلب تان را به "شخص خاصی" بخشیدید... 

از صدا کردن نامش خسته نشوید.. روی هم اسم های زیبا و با مزه بگذارید.. ریز ریز برای هم هدیه بخرید و دوست داشتنتان را یادآور شوید.. در برابر دیگران از او دفاع و تعریف و تمجید کنید.. اس ام اس ها و زنگ ها را دیر جواب ندهید.. تحت هیچ شرایطی خودتان را در معرض روابط تازه و مشکوک قرار ندهید.. عشق و احساس شریکتان را به امتحان نگذارید.. رازهای دوستی و محبتتان را  حتی به صمیمی ترین دوستانتان نگویید.. تا می توانید هم را سورپرایز کنید.. برای فوروارد کردن هیچ اس ام اس عاشقانه و عارفانه ای برای او خسیس بازی درنیاورید.. تجربه های جدید و دانسته های تازه تان درباره ی همه چیز را به اشتراک بگذارید.. هرگز و هرگز از گفتن احساس و نیازتان به هم کوتاهی نکنید...

آهای بهانه های عاشقانه که شب و روز مترصد حمله به این دل کوچک و شیشه گون من هستید... کمی ارامتر. من امشب برای این هجمه بهانه های عاشقانه ام هیچ دسترسی به "آن مخاطب خیلی خاصم" ندارم.. کمی ارامتر...لدفن.


+دیشب باران بارید.. مرا شست. تو اما هنوز چسبیده ای به دلم.

سرخی من از تو

یه سفر باید رفت

تا فراسوی زمان

پشت اسطوره ی شب

در پس هسته ی جان

و در آیینه ی صبح

نور را نوش باید کرد

و در آغوشی امن

صوت را گوش باید کرد

و در اوج رسیدن با شور

ریه مان را پر و خالی بکنیم

با سر انگشتان خیال

نقش ِ نقاشی ِ قالی بکنیم

...( ۱۸/۲/۹۰)


یاد

علم ثابت کرده آلزایمر

در میان "زنان" شایع تر است.

بگذار تمام بدی هایت را اینگونه فراموش کنم؛ برگشت ناپذیر.(دانه های ریز حرف ۹/۱۱/۹۱)

زردی تو از من،..

رحم کن ؛ کمی بخند

به نماز آیات ایستاده ام

از وقتی دانستم:

گرفته ای...

ماه من./

پ.ن: تا آسمان راهی نیست... من ماه را در آغوش دارم.

ماه من! غصه اگر هست بگو تا باشد! معني خوشبختي ، بودن اندوه است...!

+این روزها جای خالی تو را در وبلاگستان چه کنم؟

+این متن اقتباسی ست از متنکی.. و کمی اندوهش، از او نیست.. از منست.

+دوستانم دل نگیرید.. بلاگفا امروز به سختی کد میده انگار....

+خوانش نمائید: لبخند های "جوون"(اینجا)

+ خوانش نمائید: عشق سیال(اینجا)

■ روسری یا توسری؟ مسئله این است..!

دلم برات تنگ شده لعنتی

گاهی دلتنگی آنقدر بزرگ است که در هیچ پست و ادامه مطلبی نخواهد گنجید.. هرقدر کلمات سخت و آسان را ردیف و قافیه کنم.. سبک و سنگین بچینم تنگ هم... زیبا شود و پر احساس ترین عکس ثبت شده را هم بیابم و سنجاق کنم به دامنش... موسیقی وبلاگ را با کوچک ترین دلها بیابم و نصبش کنم برای شنیدنِ تو...

نخواهد گنجید دلتنگی این روزهای من.. حتی اگر هزار بار کامنت ها و پاسخ هایم را بخوانی و رفرش کنی این صفحه ی سفید آبی اعجاز برانگیز را.... هیچ... هیچ از دلتنگی من نخواهد کاست.

این صفحه سفید آبی، تنها سرمای روزهایم را بیشتر می کند... نوشتن هایم و پنهانی خوانده شدن هایم... این صفحه و هزار صفحه بالای آن هیچ از دلتنگی این روزهایم نخواهد کاست.

بگذار خلاصه اش کنم؛ پوست کنده  در یک بشقاب بلورین تعارفت کنم؛ بگذار دامن کلمات را از پیش چشم هایت جمع کنم؛ تو برگرد و فقط و فقط عنوان مطلب را یکبار بیش از بقیه با خودت مزمزه کن: دلم برات تنگ شده لعنتی.


کندوی کامت را بیار، بر کام بیمارم گذار

گمان می کردم چشمم، شنا کردن را یاد گرفته

دیشب اما؛

چشمانم، غرق شدند

در اشک خود.

+امروز یه روز تازست... مگه نه؟

مرا کیفیت چشم تو کافیست.

می ترسم

می ترسم آنقدر آلوده ات شوم...

تا یک روز ِ مبادا، زوج و فردم کنی..

++ من زوجم و تو فرد.......... این یعنی تراژدیِ زندگی.

+آسمان هم دیگر به ما کام نمی دهد..

عشقت تو حلــــقم..

تو از آن لقمه هایی هستی

که نه می شود قورتش داد

و نه می خواهم که بالا بیاورمش

؛ گیر کرده ای اینجا

همینجا در گلوی من

سرفه نمی کنم مگر... مرگ مگر اثر کند.


نـ کشـ ـمیر

آهای نقاش های این شهر

امروز..


"نفس عمیق" نکشید.

گرم است بازار دلت

بگذار گمان کنم زیر یک تپه برف جا مانده ای

هرچند من هلیکوپتر نجات نیستم

آفتاب داغ هم نیستم.

اما "تو" ایمان داشته باش:

صدا کن مرا..

می دانم توقع زیادیست اما..

دوست دارم فردا در خانه خودم از خواب بیدار شوم، پا برهنه به راه بیافتم در خانه ای که دمایش را به دلم تنظیم می کنم، با همان لباس حریر بلند در خانه بچرخم، از پنجره سرک بکشم، به ماهی هایم سلام کنم، بنفشه ی افریقایی خانه را بیدار کنم... با همان لباس و پا برهنه برسم به آشپزخانه، ته مانده ی چایی که هنوز در لیوان گرم مانده را بردارم، بو بکشم، بنوشم، بازگردم به اتاق خواب، اتاق خوابی که پنجره اش رو به مشرق باز می شود، پرده های بی وزن را سرجایشان بنشانم، دستم را به زیر پتو بخزانم، هنوز گرمایت جاری باشد بروی بسترم، دراز بکشم و قبل ازینکه باز چشمانم سنگین شوند،یک پیام کوتاه برایت بفرستم: سلام عشقم، صبحت بخیر، جات اینجا پیش من، هنوز گرمه...

دوست دارم فردا در خانه تو، با گرمای بوسه ی پنهانی ات به وقت بیرون رفتنت از خانه بیدار شوم.

شب هایی هست که ستاره ای نیست

کاش هفت ستاره از آسمان های روشن و شفاف شب های تابستان ،

می چیدم

برای شب های سرد و ابری و تاریک زمستان..

کاش از آن لبخندهای بی دریغت و گرمای تن ِ تو

کمی پس انداز می کردم

برای

این روزها که دلسردم  می کند، گرمای تو با دیگران..

کاش مرا هم باور کنی.

..

مرا که برای چیدن ستاره ی دلت، دستانم را دراز کرده ام.

خاک ره دوست

سیاهی این خیابان ها از سیاه دلیـ ـه قیر و آسفالت و غبار شهری نیست....

سرمه ی چشم منست.

به انتظار دیدنِ تو...

اسراف می شود گاهی..

کاش علم آنقدر پیشرفت می کرد

که لبخند هایم را رمز دار می کردم..


و

بعد

رمز را به مزایده می گذاشتم،

معامله ای پایا پای... نه همچون یوسف در بازار کنعانیان...

من آرزوی خیلی ها بودم اما...

راست گفته اند:

تنها صداست که می ماند.

صدای تو هنوز زیر گوش من زمزمه می کند:

من فقط برای الی./

+ آی زندگی بچرخ تا بچرخیم.


بـ کام

منظومه های عاشقانه ی دنیا را بیهوده سراییده اند

من

و

تو

این روزها

حرف های کلمه نشده ی بسیاری را

بی  هم

نشخوار می کنیم./ (1/9/91هزوارش خلقت)


جیگری که جیگر نمی ماند

رانندگی ات حرف نداره جیگر

گاز تو آشپزخونست

تو باید بشینی پشت ماشین لباسشویی

دنده نره تو چشمت

و زن هر روز در سکوت و  تنهایی خود رانندگی یه کتی را تمرین می کند و از ساده ترین رفتارهای زنانه اش دور می شود. (28/8/91 هزوارش خلقت)


+خدا هم مرد است./(14/9/89)

حک شده

برف، هر قدر هم که ببارد

رد پای تو را پر نمی کند؛

این ردی که بر دلم گذاشتی./

+این پست را پشت پنجره اتاقتان بخوانید.


اکوستیک

از شکاف در نیمه باز، هاله ای از بخار بیرون می خزید.. دستی به نیاز از میان در بطرفم دراز شده بود، در دو قدمی اش دستم را دراز کردم و آن نرم و سپید را به دستش دادم.

حیف شد، من عاشق آواز های حمامی اویم.


قبا قامت

برای دیدنت؛

سیاهی چشمانم تا انتهای سپیدی سر خورده است..

این طلوع است یا غروب؟

در افق نگاهم پدیدار می شوی یا در فلق فرو می روی...

جانا؟!(13آذر90)


من در دانه های ریز حرف...


دست بر دامن هر کسی زدم رسوا بود

دستم به دامن ات

... باش

ما سوای هم رسوا می شویم..

..

پ.ن:دلم تُنگی ست که تاب ماهی بی قرار امروز را ندارد. دلم تَنگ است.


دهنی

ماگ سبز رنگم را می گیریم درون سینک، آب گرم را باز میکنم، مواظبم دستم نسوزد، به خیالم که ضد عفونی شد، می آورم بالا، جلوی نور خورشید می چرخانم و چشم ها را تلسکوپ می کنم، کاش می توانستم به بافت سنگی اش رسوخ کنم.. که نمی شود.

نوک دمپایی ام را روی پدال سطل فشار می دهم، درب باز میشود، دستم را از دور دراز می کنم، خداحافظ ماگ دوست داشتنی ام.


لیوان مورد علاقه ام پر از چای سبز کنار دستم

پنجره را باز می کنم

صندوق کوچک پر از گلهای سرخ را روی میزی در مسیر باد قرار می دهم

با سرانگشتانم قطرات آب را روی گلبرگ ها می چکانم

پرده های رقصنده در باد ، با عطر گل ها عشق بازی می کنند... گل هایی که تو برایم آوردی...

و عطر را در تمام خانه به اشتراک می گذارند..

لیوان را در دست می گیرم تا عطر و گرمایت را باهم تجسم کنم.

سیاهی پشت پلک هایم ،کمتر از سیاهی شب پشت پنجره نیست ، بیش هم نیست..:

چرا گل هایی که آوردی ؛ گارانتی ندارد؟ (آرشیو آذر 1390)

Love Test

الف) من در قلب تو تا همیشه

ب) تو در قلب من تا همیشه

ج) ما در قلب هم تا همیشه

د) من در قلب من، تو در قلب تو ، تا همیشه



شب بی چراغ

چراغ هایی هستند که دست می کشی روی تنشان و غول چراغ می آید بیرون ، غول می آید و دست به سینه مجسم می شود جلوی چشمانت و فرصتت می دهد تا آرزویی کنی تا برآورده ات کند به جادو... چراغ هایی هستند که شب ها را روشن می کنند، شب های تاریک را...

شب هایی هستند که برای روشن شدن چراغ نمی خواهند...

شب هایی هستند متفاوت، که دل را گره می زنند به خودش، دل را به دل... آنجاییکه  فراموش می کنیم چه می خواهیم و خواستنی هایمان چیست... می رسد شبی که حتی دورترین آرزوهایمان را زنده و مرور کنیم.. شبی که پیشگام شیوه های نوین عرفان  و روانشناسی ست  در دعاهای دسته جمعی و برآورده شدن حاجات. شبی که در هیچ قصه و هزار و یکشبی نمی گنجد... می رسد شبی  که مارا فرو ببرد در رویا، در آرزوها، در امید های تپنده..


سوک سوک

اینبار من گرگ،

چشم گذاشتن با من،

پنهان شو

نترس، قول می دهم پیدایت کنم./


من در دانه های ریز حرف...

با رمال شاعر است، با شاعر رمال، با هر دو هيچكدام با هرهيچكدام هر دو !

این ضرب المثل بالا

گاهی منم

گاهی تویی

تو رمال

من شاعر

ما هیچکدام.


شب بیست و چهارم

صدای دندان هایم را می شنوم.. مشت هایم را آنقدر محکم گره کرده ام که همه هشت ناخنم در کف دستم فرو رفته اند و گوشتش را به خون انداخته اند..پشت به پشت دیوار ، سرمای دیوار در تنم نشسته.. پاشنه ام را روی زمین می سرانم شاید بتوانم عقب تر بروم ولی دیوار سخت نگه ام داشته است. از شدت وحشت پلک نمی زنم، زبانم یک تکه چوب و دندان ها قفل.. در میان تمام وحشتم بوی نم کاهگل از همه طرف به مشام میرسد...بوی نمی که با بوی تازگی خون در هم آمیخته باشد..دلم می خواهد بینی ام هم مثل چشم و دهانم از عملکرد طبیعی باز می ایستاد..

ولی گوش هایم را تیز کرده ام ، تیز کرده ام تا اگر کوچکترین حرکتی داشت ، خبردار شوم..

پس حقیقت دارد که خانه شان در زیر زمین های متروکه و نمور است.. تمام قوای باقیمانده ام را جمع می کنم ،باید بگریزم.. چشم می گردانم..نوری در حرکت نیست.. چپ و راست خودم را چک می کنم که کجا ایستاده ام.. درست در زمانی که پایم را فقط یک وجب جلوتر می گذارم جیغی می کشد و در هنگام جست و خیز از روی پای دیگرم می خزد.

توجهی نمی کنم که این خزنده بی دم خود قربانی بوده یا جنایت کار است .. با تمام قدرت از پله ها بالا می دوم تا به نور برسم.(از آرشیو اینجا)

من در دانه های ریز حرف..

من در یک رب مانده..

گوش کنید: پرواز سیااوش قمیشی تقدیم به کسی که عاشق این خواننده است: اینجا

گــُـل تو باشی ، من ِ مفلوک ، دو مشتم خالی‌ست ..

تو که نیستی؛ باید کف بزنم

تمام زندگی ام

پوچ می شود

گُلِ من؛

دست های خالی ام پیش کشِ تو؛ پُرشان کن.



خیردعا

منیژه در میان جمع ایستاده بود و سعی می کرد تا  بیش ازین اشک از چشمانش جاری نشود ولی فایده ای نداشت ، همه ی خانواده و فامیل جمع بودند. مریم و معصومه چنان هق هق کنان گریه می کردند و اشک تمام صورتشان را پوشانده بود که دل هر بیننده ای را می لرزاند. مجید هم نزدیکِ در ورودی به ستونی تکیه داده بود و بی صدا اشک می ریخت و چشم از صورت خواهرش بر نمی داشت. مادر و خان ننه اش هم دل به دل هم داده بودند و در عین اینکه هم را دلداری می دادند تاب اشک نریختن هم نداشتند..

کسی زیر گوش منیژه می گفت: بسه دیگه گریه نکنی ها..

اما پدر ، مثل یک درخت تنومند و ریشه دار محکم ایستاده بود و برای خوشبختی دختر و دامادش دعا می خواند. دست عروس را گرفت و بدور سینی ای که روی زمین بود و درونش قندان و کاسه آب و نان و سکه بود هفت بار گردادند. دست هایشان را در دست هم گذاشت و برایشان هفت پسر و یک دختر و عمر با عزت و زندگی شادی ارزو کرد. (از آرشیو اینجا)

من در دانه های ریز حرف..

من در یک رب مانده..


آي بي رنگ تر از آينــه يک لحظه بايست

می بافم؛ خیالت را

که

می بافی؛ گیسوانم را

اگر جناب "تو" نبود این موها را از ته تراشیده بودم...


برکت

کتاب را بر می داشت و در مقابلم می گشود .. زل می زدم در چشمانش و دستم میان کتاب می لغزید .. چه فرقی می کرد اسکناس ده تومانی و یا اسکناس صد تومانی.. دست و قدمش خیر بود و یک ریالش برکت یک سال.. "فخر جهان" مادر بزرگ من بود. (از آرشیو اینجا)

پدرم که بود دوست نداشت موهای دخترش کوتاه بشه، پسر به قدر کافی داشت، دختر می خواست. بعد از رفتن پدرم بود که برای اولین بار موهامو کوتاه کردم...اونوقت ها چهارزانو می نشستم توی بالکن، جلو آفتاب، انگار طلا می ریخت رو موهام، مامان با حوصله شانه می زد و می بافت...

+گوش کنید: عاشق شدن با تو؛ هلن: اینجا

+عنوان،مصرعی از شعر معروف استاد بهروز یاسمی

نارنگیتم..

چگونه میراثی برای من بجا گذاشته ای

که هر چه می خورم، تمام نمی شود

؛

غصه ات.


نیمی زن و ...

جرات ندارد در مقابل آیینه بیاستد، یک هفته ای هست که خودش را تماشا نکرده، با تمام دلهره اش سعی می کند در برابر آیینه قد علم کند... قلبش به شدت تپش گرفته، هراس عجیبی در وجودش نشسته، دهانش خشک شده، چشمانش هم دیگر اشکی ندارند، حس می کند زیر پوستش آتش روشن کرده اند، گر گرفته و دستانش می لرزد...

پانسمان را برداشته اند و درد و ترسش هم رخت بربسته ، اما این هراسِ تازه...

با چشمان بسته جلوی آینه ی قدی ِ جهیزیه اش می ایستد ، دکمه های لباسش را به سختی باز می کند و پیراهن آبی ساتن را از روی شانه هایش به زمین می سراند..

تمام شجاعتش را در مشت های عرق کرده اش گره می کند و آرام و لرزان چشم باز می کند.. اول به راست بدنش که سالم است و زیبا و آرام چشم می گرداند به چپ بدنش که دیگر زنانه نیست. (از آرشیو اینجا)


گوش کنید: نگاه تو، ستار؛ اینجا