زنی که با آیینه قهر کرده است.
نمی شود که تا ابد از تو نوشت و در تو زیست و با تو نفس کشید. نمی شود که زنانگی ام را همه صرف این مَجاز ِ بودنت کنم. نمی شود که سبک بار بی داشتنت برایت شاعرانه ها بسازم و خانه ی عشق رویایی ام را آذین بزنم.
زن ها دلشان می خواهد در کنار تمام خاصیت مدرن و اجتماعی بودن ها، در کنار همه ی تکنولوژی رسوخ کرده در افکارشان، در کنار این ماشینیسم شق و رقی که به خورد روزهایشان داده می شود، در کنار قدم های مردانه و شجاعت ها و صلابت و توامندی ها؛ زن ها دلشان می خواهد در قبال همه ی اینها مقدار نامتنابهی زنانگی کنند.
زن ها دلشان می خواهد زنانگی کنند، به دور از هر فرمی، رنگ بپوشند. در ساعات اداری در آشپزخانه بمانند و عشق بپزند و ترشی بیاندازند و با مانده های میوه در یخچال مربا بسازند. به دور از خوشامد جامعه گاهی بشکنند در آغوش یک مذکر، مچاله شوند و در دلش فرو روند. خالی از حس ترحم دست بگذارند در دستی بزرگتر از دستان خویش و حتی رد شدن از یک خیابان را چشم بسته و امیدوار به گرمای آن دست تجربه کنند.
زن ها دلشان می خواهد زنانگی کنند، دامن بپوشند و صندل های بندی رنگ رنگ، ماتیک قرمز و یک گل از میان گلدان به روی موهایشان، نیمی از روز را برقصند و نیم دیگر را نیز...
زن ها دلشان می خواهد در این هجمه تناسخ های جنسیتی، یک مرد بیابند، یک مرد واقعی، که زن را با جسم لطیفش نشناسد، که زن را با عطر وجودش به یاد آورد نه عطرهای بازاری، که گاهی تعصب کند برای داشتن زنش و غرور کند در مقابل چشمان مردان دیگر.
زن ها دلشان می خواهد در همه ی دنیا فقط خودشان باشند تنها زنی که در نگاه مرد خواستنی شان فرو می رود. تنها خودشان باشند که برای مرد محبوبشان آشپزی کنند. تنها خودشان باشند که حق دارند درباره لباس پوشیدن آن مرد اعمال نفوذ کند.
زن ها دلشان نمی خواهد که شلوار بپوشند و با کلیدها سر و کار داشته باشند، زن ها دلشان می خواهد کلید ها را به یک مرد بسپارند و خودشان با یک دامن پرچین در تمام خانه شان جولان دهند.
نمی شود که تا ابد از تو نوشت و در تو زیست و با تو نفس کشید. نمی شود که زنانگی ام را همه صرف این مَجاز ِ بودنت کنم. نمی شود که سبک بار بی داشتنت برایت شاعرانه ها بسازم و خانه ی عشق رویایی ام را آذین بزنم.
بیا و بگذار کمی از روزهای باقیمانده را زنانگی کنم، بیا و مرا با جبری به روش خودت خانه نشین کن تا تمام دغدغه ام فقط چگونه سیر شدن تو باشد. بیا برایم وقتی از من خالی کن شاید بتوانم با آیینه آشتی کنم.

+از لذت های داشتن یک مرد...