باید باهم خواند
بدم نمیاد یه برنامه ای مثل کتابخوانی یا همچی چیزی برگزار کنیم البته حضوری چونکه برنامه های مجازی فراوونه....
مثلا همچی اسمی: باهمخوانی
+ نوشته شده در شنبه بیست و هفتم آبان ۱۴۰۲ ساعت 12:20 توسط الیماه
|
بدم نمیاد یه برنامه ای مثل کتابخوانی یا همچی چیزی برگزار کنیم البته حضوری چونکه برنامه های مجازی فراوونه....
مثلا همچی اسمی: باهمخوانی
میدانستم در ناکجاآباد زندگی گم شده ام اما نمی دانستم چطور خودم را نجات دهم! آنقدر پیشروی کردم تا پاهایم را هم از دست دادم و قلبم را و اشک هایم را و زیبایی چشمانم را.
شب از نیمه گذشته و آمده ام تا بنویسم که:
در اول و وسط و آخر زندگی هایمان افتاد مشکل ها و عشق آسان نشد هرکز.
کاش دوستان جدیدی داشتم... یا یک گروه از دوستان امنی که گهگاه با هم مینشستیم و فقط از آب و هوا و لباس اخترخانم و لپه های قیمه اقدس خانم حرف می زدیم... کاش چندتایی دوست جدید داشتم.
بعدتر؛
یادمه از همون قدیما می گفتیم خدا وبلاگ هارو میخونه، تا این متن رو نوشتم، دوستم تماس گرفت و دعوت کرد خونشون برای دورهمی حرف زدن... عجیب نیست؟