دامن چیندار بپوشم و ...
موهام تا نزدیکی های کمرم رسیده بود، کوتاهشون کردم، بیشتر از یک وجب.. تقریبا همه گفتن چرااا!
حتی به سرم میزنه کوتاه ترش کنم تا نزدیکی های کف سرم.. ازین مدل های یکی دوسانتی مثلا، بعد مثه جماعت کثیر بانوان ایرانی طلایی شون کنم، نه قرمز یا سورمه ای مثلا..
بعد هم ماتیک قرمز سیر بزنم و بشینم جلو آینه هی خودمو رو قربون برم..
دامن چیندار بپوشم و شیش تا النگوی طلای فنری بندازم تو دست چپم، و دم به دیقه قاه قاه بخندم.
ولی همچنان موهای نسبتا بلند تیره رنگم رو دارم، همیشه خدا شلوار تن میکنم و تو ماتیک ها دنبال کمرنگاش میگردم..
همچنان به جای رویای خریدن شیش ده تا النگو، رویای خریدن سانتافه رو مرور میکنم، بیشتر ازینکه بخندم، اخم میکنم، نگاهم رو از دیگران میدزدم، سکوت میکنم و در نهایت به وبلاگ یا کانالم پناه میبرم، یک شعر انتکتوئلی به اشتراک میذارم و تو اینستا چارتا مطلب محیط زیست و فرهنگ سازی و اینا لایک میکنم... بعضی وختا هم تو همون اینستا عکس زن هایی با موهای کوتاه قرمز رو لایک میکنم، زن هایی با دامن های چیندار و گلدار، زن هایی با گوشواره ها و النگوهای برق برقی، زن هایی درحال خندیدن از ته دل، زن هایی که میخواستن من باشن، زن هایی که میخاستم من باشم...
چه تلخ آرزو های کوچیکمون رو لایک میکنیم و کسی آرزوهای مارو فالو نمیکنه..
دست نوشته های #الهام_محمودی
زندگی خیلی عجیبه غریبه ها...