مثل وبلاگ باشیم کاش

خوب نیست که هر وقت درد دارم در این خونه رو باز میکنم و توش می نویسم و غر می زنم به جونش و غر می زنم به جونتون...

خوب نیست که وقت شادی هام، وقت شادی هامون، سرخوشانه پی ِ خودم باشم و نباشم اینجا...

 

ولی

خوبه، خیلی خوبه که هنوز اینجا رو دارم، گمونم وبلاگ ها تنها عناصری در جهان هستند که رمز عبورشون دست خودمونه، تنها عناصری که به آدم خیانت نمی کنند.. تنها عناصری که میشه باهاشون مهربون نبود ولی بود، میشه رفت و هروقت دلت خواست برگشت... 

آدمیزاد است دلش

آدمیزاد است دیگر، گاهی دلش می شکند... از دیده نشدن، از شنیده نشدن، از خوانده نشدن، از در اولویت های آخر بودن، ...

آدمیزاد است گاهی دلش می شکند... از صبوری زیادی، از مهربانی زیادی، از سازگاری زیادی، از کوتاه آمدن های زیادی، ...

آدمیزاد است دلش می شکند...

 

من در تلگرام:

https://telegram.me/darchin_e_chindar/313

 

اندازه ما نیستن

یک زیر لیوانی جدید خریدم برا سر کار... که اگه بجنبید تا امشب تو استوری اینستگرام میتونید ببینیدش، قشنگه دوسش دارم ولی یه اشکال کوچیک داره، لیوان من روش جا نمیشه، به خاطر گلاش...

خیلی ادم ها هم همینجوری اند، خوبن، قشنگن، جالبن، اما اندازه ما نیستن... دست از سر این آدما برداریم.

رنگ بندی کامل است

آدم ها عجیبند، نه این رویشان مشخص است و اعتماد کردنی و نه آن رویشان... رو؟ بعضی ها هزار رو دارند، گاهی گمان میکنی مواد مخدری، چیزی مصرف می کنند که هر لحظه به رنگی هستند.. 

در برابر این رنگ به رنگ شدن ها چه باید کرد؟ چطور باید یک رنگ ماند و طاقت آورد؟ 

مثلا به همکاری که در گروه همکاران تهدید می کند و خشک و بداخلاق مثلا حق نداشته اش را طلب می کند و بلافاصله در خصوصی فدایت شوم و دوستت دارم و بوس بوس....

 

حق اش نیست بزنم بترکد!؟

آدم ها عجیبند، نه این رویشان مشخص است و نه آن رویشان...