در ادامه اتوبوس سواری های 3

ایستاده ایم در اتوبوس، مثل همیشه شلوغ است.. یک زن جوان با مادر میانسال و دختر 10ساله اش سوار می شوند.. مثل همه یک گوشه، یک میله را میگیرند و می ایستند..

در نیمه های راه یک صندلی خالی می شود، زن جوان بدون هیچ تاملی به دختر می گوید بنشین.. دختر بچه می پرسد تو چی؟ می گوید تو بشین.

کمی می گذرد، مادر بزرگ به زن جوان می گوید: لاقل خودت می نشستی که مادری..... و این جمله را دوبار تکرار می کند، خودت می نشستی که مادری....

خیلی ساده است، آن زن نه تنها خودش به مادرش و خیلی زن های میانسال دیگر اهمیتی نداده، بلکه به دخترش نیز یاد داده که به هیچکس بها ندهد حتی «مادرش»...

 

من در تلگرام:

 https://telegram.me/darchin_e_chindar/303

در ادامه اتوبوس سواری ها:

چند خانم میانسال آنطرف سر نمیدانم چه چیزی بحث میکنند، خانمی که به گمانم دیگر از میانسالی اش گذشته میچرخد می آید اینطرف بایستد.. تعارف میزنم بیاید بنشیند قبول نمیکند، روبرویم می ایستد..

می گوید:

الان 97 سالمه، همشو تو این تهران بودم، اتوبوس سوار می شدیم 2شاهی، 4قرون...

میدونی الان چرا این وضعیته؟ انقدر شلوغه؟

من: چرا!

ادامه میده: از شوهراشونه، یا شوهر ندارن، یا شوهراشون عرضه ندارن، قدیم مردا میومدن خونه با یه بغل پر... 

و ادامه می دهد.. 

من اما فقط به 97 سالگی ام فکر میکنم.. 

 

من در تلگرام:

https://telegram.me/darchin_e_chindar/290

اگر دختری را در اتوبوس یا تاکسی دیدید، که..

بر حسب اتفاق و خواست بی شک خداوند سه هفته ای میشه که با وسایل نقلیه عمومی آمد و شد می کنم.. همه راه ها رو امتحان کردم و همه مسیرها رو تست کردم... مثلا مترو ده دقیقه زودتر می رسم ولی به کمپوت شدن سر صبحش اصلا نمی ارزه.. و یا تاکسی خب اونم یه کم زودتر می رسم ولی خب خیلی گرونه، برای آدمی که 6بلکم 7ساله با وسیله شخصی خودش اومده و رفته، پول به تاکسی و خطی و گذری دادن بسیار دردناک است..

حالا سه چهار روزی هست یکی از مسیرهای رفت و برگشتم رو اتوبوس انتخاب کردم، برحسب شانس ممکنه یه صندلی خالی بهم برسه یا نه.. به شلوغی مترو نیست و هر روز هم تاخیر میخورم و در عین حال نسبتا ارزون حساب میشه.

وسایل نقلیه عمومی این ویژگی رو داره که بیشتر با آدم ها مواجهی، با خوبی ها یا بدی هاشون، بیشتر میشه زل زد به مردم و اونهایی که بلند بلند با هم یا با تلفن صحبت می کنند رو شنید... بیشتر میشه از عطر خوش کسی حظ کرد یا بی اختیار گوشه روسری رو به نوک بینی گرفت... از سرماخوردگی ترسید و گاهی حتی رغبت نکنی با دست های خودت در کیفت رو باز کنی بسکه کثیف میشه..

ولی من این روز ها بیشتر از همه به زن ها فکر میکنم.. مادری که بچه دوساله اش رو دوش گرفته و گوشه اتوبوس جایی گیر میاره برای خوراندن صبحانه به او، مادری که با یک زن غریبه درد دل میکنه که دخترم میخواد طلاق بگیره و برگرده بیاد و .. مادر سالمندی که چیتان پیتان کرده و 7صبح نمیدونم کجا داره میره.. دختر جوانی که چادر از سرش می کشه و تو کیف می ذاره و بعد مدام تو آینه نگاه میکنه و ماتیکش رو تمدید می کنه، زن جوانی که در نگاه اول خیلی ترگل ورگله و در نگاه دوم ناخن های شکسته و کثیف و نامرتب و داغون و نیمه لاک رفته اش مشمئزت می کنه، دختر جوانی که با ذوق زیادی درباره سومین سالگرد آشنایی اش با دوست پسرش حرف می زند، زنی که بچه ی در آغوشش هنوز باید شیر بخوره ولی شکمش تا زیر بینی اش بالا آمده..

زن های زیادی هستند که میتوان درباره شان صدها بلکم هزاران متن و مطلب نوشت و بی شک درد من درباره انتخاب مسیر رفت و آمدم با مترو یا تاکسی ارزش گرفتن وقت هیچ کدامتان را نداشت.. 

پس هندزفری را در گوشم می گذارم، در خود فرو می روم و بیش ازین مصدع اوقات شریفتون نمی شم.. 

اگر دختری را در اتوبوس یا تاکسی دیدید، که تلاش میکند خود را به پنجره برساند و سر روی شانه اش بگذارد، او منم..

 

من در تلگرام:

https://telegram.me/darchin_e_chindar/287