دلم برات تنگ شده لعنتی
گاهی دلتنگی آنقدر بزرگ است که در هیچ پست و ادامه مطلبی نخواهد گنجید.. هرقدر کلمات سخت و آسان را ردیف و قافیه کنم.. سبک و سنگین بچینم تنگ هم... زیبا شود و پر احساس ترین عکس ثبت شده را هم بیابم و سنجاق کنم به دامنش... موسیقی وبلاگ را با کوچک ترین دلها بیابم و نصبش کنم برای شنیدنِ تو...
نخواهد گنجید دلتنگی این روزهای من.. حتی اگر هزار بار کامنت ها و پاسخ هایم را بخوانی و رفرش کنی این صفحه ی سفید آبی اعجاز برانگیز را.... هیچ... هیچ از دلتنگی من نخواهد کاست.
این صفحه سفید آبی، تنها سرمای روزهایم را بیشتر می کند... نوشتن هایم و پنهانی خوانده شدن هایم... این صفحه و هزار صفحه بالای آن هیچ از دلتنگی این روزهایم نخواهد کاست.
بگذار خلاصه اش کنم؛ پوست کنده در یک بشقاب بلورین تعارفت کنم؛ بگذار دامن کلمات را از پیش چشم هایت جمع کنم؛ تو برگرد و فقط و فقط عنوان مطلب را یکبار بیش از بقیه با خودت مزمزه کن: دلم برات تنگ شده لعنتی.