آي بي رنگ تر از آينــه يک لحظه بايست
می بافم؛ خیالت را
که
می بافی؛ گیسوانم را

اگر جناب "تو" نبود این موها را از ته تراشیده بودم...
کتاب را بر می داشت و در مقابلم می گشود .. زل می زدم در چشمانش و دستم میان کتاب می لغزید .. چه فرقی می کرد اسکناس ده تومانی و یا اسکناس صد تومانی.. دست و قدمش خیر بود و یک ریالش برکت یک سال.. "فخر جهان" مادر بزرگ من بود. (از آرشیو اینجا)
پدرم که بود دوست نداشت موهای دخترش کوتاه بشه، پسر به قدر کافی داشت، دختر می خواست. بعد از رفتن پدرم بود که برای اولین بار موهامو کوتاه کردم...اونوقت ها چهارزانو می نشستم توی بالکن، جلو آفتاب، انگار طلا می ریخت رو موهام، مامان با حوصله شانه می زد و می بافت...
+گوش کنید: عاشق شدن با تو؛ هلن: اینجا
+عنوان،مصرعی از شعر معروف استاد بهروز یاسمی
من در دانه های ریز حرف..
+ نوشته شده در دوشنبه سیزدهم آذر ۱۳۹۱ ساعت 10:33 توسط الیماه
|