ضامن آهو و غیر آهو
آرزو به دلم موند همچین شبی کنارش باشم کبوتر دلم پرواز کردن رو به عشق اون یاد گرفت و از همون موقع که بال گرفت دیگه آروم و قرار نداره دلم آواره ی غربت شد تا شاید اونو از غریبی دراره ولی دلتنگی های خودش بیشتر شد دلم مال خودم نیست حتی کبوتر لایقی نیستم تا رو پشت بوم قصرش لونه کنم حتی لیاقت همسایگیش رو ندارم...
ای کاش اینقدر آلوده ی گناه و شیفته ی دنیا نبودم ای کاش همیشه دست خالیه نیازم به طرفش دراز نبود کاش منم وزن غبار داشتم که پرواز تا ملکوتش برام آسون می شد کاش اینبار که می رم در خونش واسه گدایی بار اولم بود تا روم می شد این طومار خواسته و نیاز رو بهش نشون بدم...
با همه ی این دلشوره ها وقتی جلو در خونش میرسم وقتی کفشامو درمیارم و همه ی آدمارو یه شکل میبینم وقتی همه ی همه دستشون رو دراز می کنن تا شاید سر انگشتشون معطر بشه وقتی تمام بغض ها ترکیده وقتی همه اشک هاشون جاریه زبونم بند میاد اشک نمیذاره چیزی ببینم...
یادم میره چی می خواستم فقط یه دلتنگیه بزرگ تو دلم میشکنه و فریاد میزنه منم باهاش میشکنم و کوچیک میشم و سبک می شم و پرواز می کنم و بالا می رم و فریاد میزنم...
کاشکی پیشت میموندم