هر قدر تلاش میکنم با تفاوتمان کنار بیایم.. نمی شود که نمی شود، موضوع تفاوت دو نسل است، با لبخند و مهربانی و سکوت که البته از هر دو طرف سر می زند درست بشو نیست.. با او باشد هر روز خدا باید کتاب دعا دستم بگیرم و شایدم با مهر داغ پیشانی بسوزانم.. ولی خب من خدای خودم را به مدل خودم می شناسم و قبول دارم، حد و مرز خودم رو برای دینداری پیدا کردم، تعادلی ایجاد کردم بین امروزی بودن و خوب بودن، بین مدرن بودن و خواستنی بودن ، بین مانتوی کوتاه و چادر نماز، بین ماهواره و سیمای ایران ، بین اینترنت و نذری پزونِ دایی، بین اس ام اس بازی و دعای افطار، بین سنگینی کتاب هایم و سبکی سجاده ام... گاهی یادآوری اش می کنم که اگر با اولین خاستگار کذایی ام رفته بودم ، حالا مادر یک بچه 10-12ساله بودم و باید راه و چاه نشانش می دادم،ولی در کَتَش نمی رود..
 او مرا کودکی می خواهد که روزی سه بار بپرسد: الی نمازتو خوندی؟!