زلف بتان، راه خیال
| در خرابات مغان نور خدا میبینم | این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم |
| جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو | خانه میبینی و من خانه خدا میبینم |
| خواهم از زلف بتان نافه گشایی کردن | فکر دور است همانا که خطا میبینم |
| سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب | این همه از نظر لطف شما میبینم |
| هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال | با که گویم که در این پرده چهها میبینم |
| کس ندیدهست ز مشک ختن و نافه چین | آن چه من هر سحر از باد صبا میبینم |
| دوستان عیب نظربازی حافظ مکنید | که من او را ز محبان شما میبینم |
شب قدر تفالی زدم بر ؛ شعر بالا آمد...
+
اگر هم دنیا به سر آید , ای حافظ آسمانی آرزو دارم که تنها با تو و در کنار تو باشم و چون برادری , هم در شادی و هم در غمت شرکت جویم . همراه تو باده نوشم و چون تو عشق ورزم , زیرا این افتخار زندگی من و مایه حیات من است . ای طبع سخن گوی من , اکنون که از حافظ ملکوتی الهام گرفته ای به نیروی خود نغمه سرایی کن و آهنگی ناگفته پیش آر , زیرا امروز پیرتر و جوانتر از همیشه ای .
"گوته"
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 13:14 توسط الیماه
|
زندگی خیلی عجیبه غریبه ها...