کاش زندگی به سادگی ِ اتفاق ِ زیر باشد:

درب اتومات یک رستوران باز می شود، دو نفر وارد می شوند، پشت یک میز مشترک می نشینند، به نوبت دست هایشان را می شویند، دو جور غذای متفاوت سفارش می دهند، حتا به غذای هم ناخنک می زنند و از نوشابه های همدیگر می نوشند، سیر می شوند، یک نفر میز را حساب می کند و هر دو با لبخند از درب اتومات خارج می شوند.


زندگی یعنی در کنار لحظه های مشترک، لذت ها، سلیقه ها و علایق شخصی مان را حفظ کنیم، به عقاید هم احترام بگذاریم و همچنـــان لبـــــــخند بر لب داشته باشیم.


همیشه بی سبب طلب شدم، چه در سفرهای هرساله ی مشهد، چه غریبانه های زینب، چه لمسِ مسجد النبی و تماشای غروب های بقیع و چه وصالِ خانه ی خدا، همیشه ناخواسته طلب شدم، گاهی شک می کنم به حکمتش، به لیاقتم.
یکی از آرزوهای عجیب من که حتا شایدم در راس باشه، سفر نجف و کربلاست... برایم دعا کنید.

+ما در ره عشق تو اسیران بلاییم  کس نیست چنین عاشق بیچاره که ماییم  بر ما نظری کن که درین شهر غریبیم  بر ما کرمی کن که در این شهر گداییم / امشب دخيل پنجره فولاد مي شوم  در بيستون عشق تو فرهاد مي شوم / یا ضامن آهو! بگو صیاد آزادم کند  تا صحن آزادی شبی باشد پناهم یا رضا !

+یک جور هایی انگار امام رضا از خودمونه، فرق داره برام.. شمام همینطورید؟