همانطور که دارم یخ میزنم
هوا یک جوری است که الان نباید اینجا نشسته باشم، باید سوار اتوبوس های تجریش باشم، بروم برسم به امامزاده، یک چادر صورتی گلدار سرم کنم، بعد از زیارت، بروم در بازارچه، زرشک تازه و گلابی های جنگلی بخرم، دور بزنم سوار خطی ها بشوم، بروم دربند، سوار تله سی شوم، آن بالا که پیاده شدم، بروم در رستوران همیشگی بنشینم رو به رودخانه، روی بالکن، همانطور که دارم یخ میزنم چای بخورم و با موبایلم صدتا عکس از طبیعت بگیرم و سرما که تنم را منجمد کرد جمع کنم و باز با تاکسی خطی ها برگردم تجریش و سوار بی آر تی بشوم، برگردم راه آهن... و بروم خانه.
من در تلگرام:
+ نوشته شده در چهارشنبه پنجم آبان ۱۳۹۵ ساعت 11:25 توسط الیماه
|
زندگی خیلی عجیبه غریبه ها...