رویاهای صادق
به طرف خیابون اصلی که پیچیدم دیدمش..
همون صورت
همون قد و قواره
همون سبک لباس پووشیدن
همون نگاه نافذ
رد شدم.
به دنبالم برگشت... روم رو بر گردوندم و دستم رو برای تاکسی بلند کردم.
خدا کنه فردا که میاد همون لباس سورمه ای تنش باشه..
مرد رویاهای من...
+ نوشته شده در دوشنبه پنجم اردیبهشت ۱۳۹۰ ساعت 9:36 توسط الیماه
|