خواستنی های تو دلی
ارزش هر چیزی را عمرش تعیین می کند. مثلا
طلا در گذر زمان از بین نمی رود و همیشه ی تاریخ هم کمیاب بوده ست. در
بدترین حالت می شود آنرا ذوب کرد و از نو ساخت. ولی ارزش معنوی ندارد.
قالیچه را نمی دانم چطور کوبیده و پا
خورده اش ارزشمند است ،در حالیکه می شود همان طرح و کیفیت نخ را دوباره از
نو آفرید و انداخت زیر پا و آنقدر پا کوبید که مثل فرش های کهنه شود. روح
بافنده هم در نو و کهنه اش جاریست،مزیتی بر هم ندارند.
کالاهای مصرفی ،هرچند دستِ دومشان هم
خرید و فروش می شود ولی از ارزش می افتند مثل لباس یا کامپیوتر یا آفتابه
لگن. عمر کوتاهی دارند و اغلب بازیافت شدنی هم نیستند. وجه تسمیه شان درست
است؛ مصرف می شوند و تمام.
اما کالاهایی هست که ارزشش در طول زمان کم نمی شود ،عمرشان هم زیاد نیست ولی در همان بازه ی زمانی کم هم به دفعات قابل استفاده اند. بازار نو و دست دومشان هر دو گرم است. تازه اش هم همان حرفی را می زند که کهنه اش می گوید. کمیاب هم نیستند ولی مشتری خودشان را دارند. "کتاب" بارها خوانده می شود ، خرید و فروش می شود از کتابخانه ای به کتابخانه ای دیگر ، ده سال که بگذرد ارزش مادی اش از بهای اولیه اش بیشتر می شود ،ارزش معنوی اش هم ثابت نماند بیشتر خواهد شد...
ویترین های پر زرق و برق فروشگاه های برند فروش ، فصل هایی از سال کساد می شود ولی کتاب کهنه فروشی ها انگار همیشه مشتری دارند... با سرانه ی کتاب خوانی که کم ست و ناچیز کاری ام نیست ، عرضه و تقاضا بازار را می سازد..
جین ایر نوشته شارلوت برونته را که نویش
7-8تومان پشت جلد قیمت خورده در دست دوم فروشی پیدا می کنم و با چک و چونه
3/5 می خرم.. به روح خواننده قبلی می اندیشم که در صفحاتش جاریست و به نفس
هایش که کتاب را خط به خط بلعیده... و چند کتاب دیگر هم به همین روند....
می اندیشم چرا این کتاب به فروش رفته ست.
و در مسیر به آن کالای لوکس مورد نیازم فکر میکنم که چند ماهی ست برای خریدنش نقشه می کشم ولی دستم به کیف نمی رود وقتی ویترین های خوش آب و رنگش ذهن بازیگوش را به سخره می گیرند.
شعف مغرورانه ای دارم وقتی می بینم هنوز درگیر بازی های برند و مارک و جلافت هایش نشدم. وقتی می بینم فلزات طلایی و براق چشمانم را برق نمی اندازند ،فقط حوصله ام را سر می برند...
***
از ارتفاع بیشتری که به موضوع نگاه کنیم
؛ارزش هر چیز به دلبستگی های ماست،نمی دانم چطور بعضی ها از خاطرات و عزیز
کرده هایشان دل می برند و آنها را می فروشند ،هرچنداغلب اولین ها عزیزترند و آخرین ها دمِ دستی و کم ارزش:
مثلا اولین کتابی که با پول شخصی به خواست و سلیقه ی خودم خریدم :قشنگترین قصه های دنیا.
و قالیچه ؛ عاشق آن 2در 1متری ای هستم که انگشتان مادر بزرگ ذره به ذره اش را پرورده ، که پدرم با رج به رج بالا رفتنش قد کشیده و مادرم اینهمه سال آن را بر روی چشم هایش نگه داشته.. قالیچه ای که سوگند یاد کردم اگر روزی خواستم زندگی مستقلی داشته باشم تنها کف پوش خانه ام خواهد بود... این قالیچه ی رنگ و رو رفته برایم حکم دیگری دارد.
گاهی اولین کفش هایی که با آنها راه رفته ایم، یا اولین کاردستی هایی که خودمان ساخته ایم بدجوری عزیز می شوند ؛کوبلنی که در تابستانی گرم به تنهایی بافتمش وهنوز چشمان سگ خالی ست..
مثل تنها اسباب بازی که نگه اش داشته ام: یک چرخ خیاطی صورتی رنگ کوچک که آن روزها می دوخت و این روزها دیگر نمی دوزد ،که پدر و مادر از سفر حجشان برای من ِ 4 ساله سوغات آوردند.
به بازار می رویم و خرید می کنیم و برای پرداخت بهایشان چانه زنی کرده و تخفیف میگیریم.. گاهی هم برای نفروختنِ چیزکی به آب و آتش می زنیم.
پ.ن: شما چه چیزهایی را در گنجه نگه داشته اید که هرگز حاضر به فروشش نیستید؟
**رمضان گلدی گنه خلق مسلمان اولدی.