پ.ن: موهایم را محکم پشت سرم جمع می کنم ، کمی آرایش سبک ، یک مانتوی کوتاه می پوشم، تا داروخانه می روم ، اسکناس صد پارسی ای(هزار ریالی سابق) را به آقای دکتر ِ پشت پیشخوان می دهم و دوتا سکه پنجاه پارسی ایِ دو رنگ می گیرم ، روی ترازوی دیجیتال می ایستم ؛ یک کیلو و دویست گرم سبک تر از هفته ی پیش...  ماه هاست به ترازوی خانگی مان اعتمادی نیست.

پ.ن2: وزنم که می رود از چشمانم نشتی می کند... زیر چشم سیاه، گونه ها استخوانی ،بینی بزرگتر.. لاغر که می شوم ،جراحی زیبایی لازم می شوم...

پ.ن3: به این فکر می کنم واحد پول که تغییر کند ، این شیفت R(ريال) چه خواهد شد؟

پ.ن4: پارسی را مقابل تومان(کلمه ی اصیل ترکی) قرار داده اند؟ "عفیر" را کجای دلمان بگنجانیم؟

پ.ن5:دنبال بهانه ای هستم برای دلخوری... نه کسی بهانه دستم می دهد ،نه بهانه گیری ام آنقدرها ملس است...

پ.ن6: تازگی ها ،یک چیزی می نویسم بعد پس و پی نوشتش مهمتر از خودش می شود و مجبور می شوم جایشان را عوض کنم.

پ.ن7: هرجا چراغی روشن است از ترس تنها بودن ست، ای ترس تنهایی ِمن اینجا چراغی روشن است.

پ.ن8: از بس نمی نویسید که بخوانیم، مجبوریم خودمان بنویسیم و خودمان هی بخوانیمش..