بی آبرویت می کنم؛ افشاگریِ عزیز..
*خانم "ن" ماجرا از آن کافی شاپ تنگ و تاریک شروع شد یادت هست... بین اون بیست نفر فقط تو قهوه ات را با قند خوردی.. امیدوارم امام ششم یقه ات رو بگیره..
*آقای "و" یک روز در خواب دیدم دو رقم آخر پسوورد وبلاگت شماره کفش دوس دختر "پ" ست.. از همون لحظه فهمیدم دوستی کثیف تر و آلوده تر از تو نداشتم و نخواهم داشت..
*خانم "م" تورا به پنج تن هرگز نخواهم بخشید ، آن جغور بغور کذایی که در بوستان ِ گلستان به خوردمان دادی ، جگر خرس بود که همه مان را به قعر جهنم خواهد فرستاد.. من ادعای دینداری ندارم ها ولی تو برو توبه کن،لاقل وبلاگتو تعطیل کن دلم خنک بشه..
*آقای "ف" با آن قرار های وبلاگی ضد ارزشی ات ،ایــــ ـــش... اصلا تو چرا رئیس بودی ،من از بچگی دوست داشتم رئیس باشم.
*خانم "الف" 6بار در در وب من کامنت هایت بلافاصله بعد از کامنت آقای "ش" بوده ، می دونم بهش چشم داری ولی اون رو خودم میخواستم تور کنم.. ابوالفضل ازت نگذره...
*تو با توام ، هی می آیی اینجا کامنت خصوصی می ذاری و از من غلط املایی می گیری که سواتتو به رخم بکشی؟
*اقای "ص" ، نه اون آقای صاد ها... همین صاد و خرده ای در وبلاگت به شخصیت کارتونی مورد علاقه ی من کم بها دادی و نیم خط کمتر از بقیه برایش نوشتی، نذار اینجا بگم که یه پیتزا هم به من بدهکاری ها... مدارکشم موجوده؟ نمی خوای که بیش ازین افشاگری کنم؟
*طراح قالب عزیزم ، نذار همینجا بگم که گفته بودم فیروزه ای تر باشه ولی بی توجه به سلیقه من آبی ترش کردی ، خدا خاموشت کنه به حق چراغعلی..
همین اولش گفته باشم؛همه رو تکذیب می کنم ، همه رو "دال" طی اس ام اس و پیام خصوصی بهم گفت.
بهروز هم بازی کرد
shadow هم باز ی کرد
*** این یه بازیه وبلاگیه و من دعوت می کنم از دوستان که بازی کنند: مرجان / بهروز / شادو / عیسی / طوطی /زویا و شما دوست عزیز.
بعد نوشت: دوستان بعضی هایتان شاید در جریان نباشید.. موجمضحکی از آبرو بری و دعوا و افشاگری مضحک و خاله زنکی هفته ی گذشته در وبلاگستان راه افتاد.. که منهم خواستم با این مثلا بازی زنجیر رو بشکنم...
ممنون از دوستانم که بازی کردند...