هذیان
گرم و سرد كه ميشوم، توهمي سنگين سراغم مي آيد، دست هاي مثل برفم را روي پيشاني ام ميگذارم گويي روي منقلي داغ كباب بناب دود مي دهند، دلم ميخواهد خودم را به مريضي بزنم و يك روز را در رخت خواب بگذرانم، كه ناگاه به يادم مي افتد من واكسن آنفلانزايم را زده ام و تبش را هم گذرانده ام، پس من تني سالم دارم فقط نميدانم آتشِ در سرم از كجا آمده!
من اهل تظاهر نيستم من همانم كه هربار ميبيني. اگر شاد: شادم و اگر غمگين:غمگينم.
من اهل تظاهر نيستم اگر دوست ، اگر دشمن ، اگر خنثي، اگر سلامت ، اگر بيمار، اگر شرور و اگر مهربان، اگر.. چه فرقي ميكند، مهم اينست كه من اهل تظاهر نيستم و خدارا شكر.
و در يك سريال خفيف آمريكاي جنوبي(که در ماهواره پخش می شود) ديدم؛ يك مرد انسان نما دختري عاشق پيشه را در كليسا قال گذاشت، دختر پس از ساعت ها غم و گريه ، فرداي آن روز دست در بازوي پدرش در خيابان شهر قدم زنان به اهالي لبخند مي زد.. با صدای بلند به استحكام چنین زنی تبريك گفتم.
كاش فقط در لحظاتي چنين باشيم، از دست دادن چنان مردي به حقارت بسياري از اتفاقاتي ست كه ما را در خود ميشكند.
من اهل تظاهر نيستم ؛ من گاهي از هيچ هم مي شكنم. من اهل تظاهر نيستم از سياهي و غم خوردن در اين روزهاي سالم خدا هم بيزارم.
ربط بي ربطي حرفهايم را نميدانم اما امروز اين ترانه آشنا را زمزمه ميكردم: پرنده های قفسی /عادت دارن به بی کسی/ عمرشونو بی همنفس/ کز می کنند کنج قفس/ هركي بريزه شادونه/ فكر ميكنند خداشونه /یه عمره بی رفیقم / با آدما غریبم/ اینهمه نعمت اما/همیشه بی نصیبم.
پ.ن: به زودی پانصدمین پست حرفهایی که بسختی کلمه می شوند از نظرتان خواهد گذشت...
این بلاگفا هم قاطی داره ، پست قبلی رو نشون نمی ده گویا...
من اهل تظاهر نيستم من همانم كه هربار ميبيني. اگر شاد: شادم و اگر غمگين:غمگينم.
من اهل تظاهر نيستم اگر دوست ، اگر دشمن ، اگر خنثي، اگر سلامت ، اگر بيمار، اگر شرور و اگر مهربان، اگر.. چه فرقي ميكند، مهم اينست كه من اهل تظاهر نيستم و خدارا شكر.
و در يك سريال خفيف آمريكاي جنوبي(که در ماهواره پخش می شود) ديدم؛ يك مرد انسان نما دختري عاشق پيشه را در كليسا قال گذاشت، دختر پس از ساعت ها غم و گريه ، فرداي آن روز دست در بازوي پدرش در خيابان شهر قدم زنان به اهالي لبخند مي زد.. با صدای بلند به استحكام چنین زنی تبريك گفتم.
كاش فقط در لحظاتي چنين باشيم، از دست دادن چنان مردي به حقارت بسياري از اتفاقاتي ست كه ما را در خود ميشكند.
من اهل تظاهر نيستم ؛ من گاهي از هيچ هم مي شكنم. من اهل تظاهر نيستم از سياهي و غم خوردن در اين روزهاي سالم خدا هم بيزارم.
ربط بي ربطي حرفهايم را نميدانم اما امروز اين ترانه آشنا را زمزمه ميكردم: پرنده های قفسی /عادت دارن به بی کسی/ عمرشونو بی همنفس/ کز می کنند کنج قفس/ هركي بريزه شادونه/ فكر ميكنند خداشونه /یه عمره بی رفیقم / با آدما غریبم/ اینهمه نعمت اما/همیشه بی نصیبم.
پ.ن: به زودی پانصدمین پست حرفهایی که بسختی کلمه می شوند از نظرتان خواهد گذشت...
این بلاگفا هم قاطی داره ، پست قبلی رو نشون نمی ده گویا...
+ نوشته شده در دوشنبه هفتم آذر ۱۳۹۰ ساعت 19:47 توسط الیماه
|