این مال من است.
حس مالکیت عجب حس عجیبیست...
دخترها را دیده اید در اوان نامزدی یا دوستی شان چطور سفت و محکم بازوی آقایشان را در خیابان می چسبند و در چشم های دختران خانواده رجبی زل می زنند! که یعنی :این (یگانه مرد ِ عالم هستی) مال من است.
و یا مردهایی را دیده اید که مثلا ماشین نو می کنند و دو سه هفته ی اول هر بار قبل از سوار شدن ۴۰دقیقه شیشه هایش را دستمال می کشند و تا آقای رجبی همسایه را در ۳کیلومتری می بینند می خواهند حتی شده با بی سیم یه سلامی عرض کنند! که یعنی: این (ماشین خوشگله) مال من است.
یا در ادارات وقتی که رتبه و مقامشان تغییر میکند تا ۹صبح بر چارچوب درب اتاق جدیدشان تکیه می کنند برای سلام و احوال پرسی با اقایان رجبی! که یعنی :این (منصب) مال من است.
همین سه روزی که نبودیم، دل یاسین ۳ساله ی برادرم آنقدر برایم تنگ شده بود که می رفته بیرون از درب ، در کوچه می ایستاده و فریاد می زده: عمه الی ِ خودم چرا از مشهد نیومدی، از سر کارت بیا خونه ی ما...
شما درباره مالکیت چه چیزی آنقدر مصرید که شاید یک روزی بخواهید بروید و برایش در کوچه فریاد بکشید؟
پ.ن: با تشکر از خانواده رجبی!
پ.ن۲:تو خود همان یاسمنی که آبروی چمنی..