دستش تو دستم بود و از سربالايي خيابان ارسباران بالا مي رفتيم ،يه مانتو اناري گشاد تنش بود و يه شال پرتقالي ،تازه رنگ موهاشو زيتوني كرده بود، موهاشو سفت پشت سرش بسته بود طوري كه چشم ها و ابروهاش از هميشه كشيده تر بود.

گرمي هوا روش اثر نداشت هميشه سر انگشتاش مثل برف بود، سعي ميكردم دستش رو توی دستام گرم كنم ، آوردمشون جلو دهنم تا هــااا كنم ، ولي غرق  انگشت ها و ناخناش شدم، هميشه ناخن هاشو نقاشي ميكرد به سبك خودش .

انگشتاش باريك و كشيده بود ، ازون دستهايي كه ميتونست زود  هر مردي رو عاشق كنه ، يه لحظه که جلوی صورتم دیدمشون خواستم ببوسمشون ، خواستم ولی دستش رو از دستم كشيد و دويد ، دوید و چند قدم جلوتر ایستاد و دستاشو گذاشت تو جيب مانتوش و زل زد  تو چشای ِ من..

***

دوتا شكلات داغ بين ما بود ، رو سكوي كنار فرهنگسرا نشسته بوديم و پاهامون آويزون بود .دستمو كردم تو جيبم و يادم افتاد يه چيزي براش اوردم؛ الي چشاتو ببند!

-ال هـــا م..

تو براي من الي هستي، حالا ببند !

بست ،ده تا ناخن نقاشي شده جلو چشمم بود؛  حالا باز كن!

-واو فنــدك!منكه سيگاري نيستم..

ميدونم، دوسش داري؟

***

دوستت دارم.

اين آخرين جمله اي بود كه بهش گفتم، يه برق خاصي تو چشاي عسلي اش بود ، مداد رنگي هاشو تو كوله پشتيش نشونم داد ؛

-137تا مداد دارم 5تاش خردلي..

-تالا استاد اومده بايد برم..

-سييس هيچي نگو ، ميدونم تو تنبلي، خودم برات نامه مينويسم ..

***

دويد و مثل باد از پله ها بالا رفت، رفت و  صداي جيغ جيغ مرغ عشقاي فرهنگسرا تو گوشم پيچيد ، ازينطرف به اونطرف دنبال هم ميپريدن ،مرغ عشق هایی که از هر رنگش ي جفت اونجا هست ، اونجا بین درختاي پيچيده. رومو برگردوندم و يواش به طرف در رفتم ،در بی صدا باز شد و بی صدا پشت سرم بسته شد ،با بسته شدن درب صداي مرغ عشق ها هم دیگه به گوشم نرسید.