امان از روزهای صاف و صوف تکراری
پیش می آید روزهایی که زمان غنیمت می شود، هول هولکی بیدار می شویم، لباس یکم چروک شده مان را می پوشیم، موهایمان را انطور که باید و نباید سرهم میکنیم و کیف مان را بر می داریم و تا سوار ماشین شدیم می فهمیم عی دل غافل موبایلم جا ماند، کیف پولم جا ماند، جزوه ام جا ماند، تخقیق م جا ماند، کارت ورودم جا ماند...
ولی خب مهم آنجایی ست که باید برویم، گاهی پیاده نشده، و بر نمی گردیم تا جامانده را با خود برداریم، بر نمی گردیم تا فرق موهایمان را از راست به چپ برگردانیم، بر نمیگردیم تا به جای کتونی های رنگاوارنگمان، کفش های چرم به پا کنیم..
بر نمیگردیم و همانطور هول هولکی و شتله شلخته و کامل و ناقص می رویم تا برسیم به کسی، کسی که دیدنش برایمان با دیدن آدم های دیگر فرق دارد.... می رویم و به ست کتونی با شلوار پارچه ای مان می خندیم، به کیف خالی از پولمان میخندیم، به کلاسی که غیبت میخوریم میخندیم، به رییس ی که آنسوی خط عصبانی از تاخیر ماست می خندیم، ... می خندیم چون این روزهای هول هولکی با همه روزها فرق دارد و به همه روزها می ارزد...
اما ..
امان از روزهای سر ساعت، روزهای مرتب و صاف و صوف تکراری، روزهای بی خنده، روزهای بی تعجیل، روزهای هر روز دانشگاه، هر روز محل کار، هر روز باشگاه، هر روز خانه...
من در تلگرام:
زندگی خیلی عجیبه غریبه ها...